1 - 02 - 2018
نویسنده بدون ژست
الهام باباخانی – اردلان عطارپور را از سال ۱۳۷۲ میشناسم. از هفتهنامه حوادث. کمحرف و گزیدهگو. سرش به کار خودش بود. با چهرهای همیشه صبور. کتاب «از میان داستانها» را که منتشر کرد، به کسی نگفت. بعدها هم برای کتابهایش تبلیغ نکرد. میگفت من کارم را میکنم، آن که بخواهد بداند و بخواند پیدایش میکند.
مادی نبود. ساده زندگی کرد. تا وقتی یادم است با وسایل عمومی سر کار میآمد. آدمهای خیلی کمسوادتر از او هزار برابر بیشتر ادعا داشتند و از هرجا میتوانستند پول میدوشیدند.
گاهی فکر میکردی کتابی نیست که نخوانده باشد. حیرت میکردی. افتاده بود. سادهپوش و دور از ژستهای ظاهری نویسندگان. عاشق فرودستان بود و شاید به همین سبب ساده میپوشید. غرور و شرافت انسانی و اعتقاداتش را به پول و مقام نمیفروخت. حاضر بود بیپولی بکشد ولی برای نامرد کار نکند. درویشی بود از نوع خودش، بزرگوار. چقدر حسرت میخورم از ندیدن بعضی دوستان. دیدارها را نباید به تاخیر انداخت.
کسی چون او حرفهای شنیدنی زیادی داشت که از شنیدنش بینصیب ماندیم.
آرزوهایش برای ایران و مردم. اندوهی که نشان نمیداد ولی به عمق اقیانوس بود، برای جانباختگان وطن. برای رفقای شهیدش. اندیشمندان بیادعایی چون خودش که در پاکدستی ماندند و مردند. یادشان از یاد نمیرود، چون حسرت عمری که در ناسپاسی حضورشان سپری کردیم. از این پس روزهای زیبا را چقدر سرد به یاد میآورم و بارش برف برایم شمایلی از ریزش اندیشههای سپیدی است که بر زبان جاری نشد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد