8 - 05 - 2018
هالیوود
بوکوفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده هنری کارل بوکوفسکی بهدنیا آمد. مادرش کاترینا فت، یک آلمانی اصیل و پدرش آلمانی-آمریکایی بود. در ۲۳ سالگی، داستان کوتاه «عواقب یک یادداشت بلندِ مردود» بوکوفسکی در مجله داستان به چاپ رسید. دو سال بعد، داستان کوتاه «۲۰ تشکر از کاسلدان» منتشر شد. بوکوفسکی نوشتن را با جریان انتشار و رها ساختن نوشتن برای یک دهه آزاد ساخت. در طول این مدت او در لسآنجلس زندگی میکرد اما مدتی را در ایالات متحده سرگردان بود، کارهای موقتی میکرد و در اتاقهای ارزان اقامت میکرد. در اوایل دهه ۱۹۵۰ بوکوفسکی در اداره پست لسآنجلس به شغل پستچی و نامهرسان مشغول به کار میشود اما بعد از دو سال و نیم آن را رها میکند. در ۱۹۵۵ او به خاطر زخم معده تقریبا وخیم بستری میشود. وی پس از ترک بیمارستان، شروع به نوشتن شعر کرد. در ۱۹۵۷ با شاعر و نویسنده باربارا فیری ازدواج کرد، اما آنها در سال ۱۹۵۹ از هم جدا شدند. فیری اصرار داشت که جدایی آنها هیچ ارتباطی با ادبیات ندارد، اگرچه او اغلب به صورت مشکوک میگفت که چیرهدستی بوکوفسکی در شاعری است. در پی این جدایی، بوکوفسکی دوباره شرابخواری را از سر گرفت و به نوشتن شعر ادامه داد.
بوکوفسکی برای مدت کوتاهی در توزان اقامت کرد؛ جایی که با جان و جیپسی لو وب دوست بود. «وبز»ها مجله ادبی The Outsider را منتشر میکردند و بهطور خاص برخی از شعرهای بوکوفسکی را چاپ کردند. آنها از بوکوفسکی «قلب من در دست او اسیر است»(۱۹۶۳) و «صلیب در دست مرگ» را در ۱۹۶۵ منتشر کردند. جان وب هزینه چاپش را از قماربازی در لاسوگاس به دست میآورد. در این مسیر بود که دوستی بوکوفسکی و فرانس داسکی آغاز شد. آنها بحث میکردند و اغلب کار به زد و خورد میکشید. داسکی یکی از دوستان وب بود که اغلب در خانه کوچک آنها در خیابان E Elm مهمان بود و به کارهای چاپ میرسید. وبزها، بوکوفسکی و داسکی مدتی را با هم در New Orleans بودند جایی که جیپسی لو بعد از درگذشت جان وب سرانجام به آنجا برگشت. در ۱۹۶۹، بعد از بستن قرارداد با انتشارات Black Sparrow Press و ناشر آن جان مارتین و داشتن حقوق مادامالعمر ماهانه ۱۰۰ دلار، بوکوفسکی کارش در اداره پست را رها کرد و به نوشتن حرفهای تماموقت پرداخت. او ۴۹ سالش بود. همانطور که در نامهای در آن زمان شرح دادهاست: «من دو تا انتخاب دارم… در اداره پست بمونم و احمق بشم… یا بیرون از اینجا باشم و وانمود کنم که نویسندهام و گرسنه باشم. من تصمیم گرفتم که گرسنه باشم.»بوکوفسکی در ۹ مارس ۱۹۹۴ در سن پدروی کالیفرنیا در ۷۳ سالگی، اندکی بعد از تمام کردن آخرین رمانش تفاله، از بیماری سرطان خون درگذشت.
«بازیگرها با ما فرق دارند. برای مسایل مختلف دلایل خودشان را دارند. میدانی، وقتی ساعتها و سالها در قالب شخصیتی فرو میروی که خودت نیستی، خب، بالاخره یک بلایی سرت میآید. به این فکر کنید که دارید سخت تلاش میکنید که کسی شوید که خودتان نیستید و بعد یک نفر دیگر که باز هم خود شما نیست؛ و بعد کس دیگر. اول شاید هیجانانگیز باشد ولی بعد از مدتی، بعد از فرو رفتن در شخصیت دهها نفر، دیگر سخت است که یادتان بیاید خودتان کیستید، خصوصا اگر مجبور شده باشید که جملاتتان را بداهه بگویید.»
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد