1 - 12 - 2017
هاکلبری فین
مهمان امروز: مارک تواین
ساموئل لانگورن کلمنس معروف به مارک تواین نویسنده و فکاهینویس نامدار آمریکایی در چنین روزی ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ در فلوریدای آمریکا متولد شد. او ششمین فرزند از هفت فرزند خانواده بود که از ۱۱ سالگی پس از فوت پدر، مجبور شد بهعنوان نقاش در نیویورک و فیلادلفیا کار کند. خالق «تام سایر» دوران کودکیاش را در روستای هانیبال در اطراف رود میسیسیپی گذراند. این منطقه آرام، بعدها زمینهساز مهمترین آثار او قرار گرفت. مارک تواین را بیشتر به واسطه رمانهای «ماجراهای هاکلبریفین» که هنوز جزو آثار بزرگ آمریکا محسوب میشود و همچنین «ماجراهای تام سایر» میشناسند. پیش از آنکه تواین وارد عرصه نویسندگی شود، به روزنامهنگاری رو آورد و سبک خاص فکاهی را برای مقالهنویسی انتخاب کرد. اولین اثر مهم او در سال ۱۸۶۵ با نام «وزغ جهنده معروف منطقه کالاوارس» در نیویورک منتشر شد. او در سال ۱۸۵۹ نام مستعار مارک تواین را که اصطلاحی در قایقرانی بود، برای خود انتخاب کرد. در سال ۱۸۷۶ مارک تواین «ماجراهای تام سایر» را که دوران جوانیاش را درهانیبال به تصویر کشیده است، منتشر کرد. این کتاب وی را در قالب شخصیت «تام سایر» نشان میدهد که با دو همکلاسیاش «جان بریکز» و «ویل بوون» دوران را میگذراند. اولین اثر داستانی تواین «شاهزاده و گدا» بود که در سال ۱۸۸۲ منتشر شد و در مقایسه با «تام سایر» چندان موفق نبود. اما او در سال ۱۸۸۴ با انتشار «ماجراهایهاکلبری فین» بار دیگر نگاهها را متوجه خود کرد. این کتاب از شاهکارهای ادبیات آمریکا محسوب میشود که لحن جدیتری نسبت به «تام سایر» دارد. «هاکلبری فین» عنوان «رمان بزرگ آمریکایی» را یدک میکشد. «ارنست همینگوی» این رمان تواین را «اولین و بهترین رمان در ادبیات آمریکا» میدانست. تواین در عرصه سیاسی نیز فعال بود و از طرفداران جدی مبارزه با امپریالیسم به شمار میرفت. او در سال ۱۹۰۷ دکتری ادبیات از دانشگاه آکسفورد گرفت. در سالهای آخر عمر بهعلت مرگ دختر و همچنین همسرش به افسردگی شدید دچار شد و سرانجام روز ۲۱ آوریل ۱۹۱۰ بر اثر حمله قبلی درگذشت.
همین که تام برگشت، انداختیم توی جاده دور حصار باغ و بالاخره رسیدیم بالای تپه آنور خانه. تام گفت کلاه جیم را از سرش در آورده به شاخه درخت بالای سرش آویزان کرده؛ جیم کمی تکان خورده اما بیدار نشده. بعدها جیم گفت که جادوگرها او را خواب کردهاند و او را در تمام ایالت میسیسیپی گرداندهاند و بعد دوباره زیر آن درخت به زمین گذاشتهاند و کلاهش را بالای سرش آویزان کردهاند، برای اینکه معلوم بشود جادوگرها این کار را کردهاند. دفعه بعد که جیم همین داستان را تعریف میکرد گفت جادوگرها او را به نیو اورلئان بردهاند؛ بعد از آن هم هر وقت این داستان را نقل میکرد بیشتر و بیشتر رویش میگذاشت، تا بالاخره گفت که جادوگرها او را در تمام دنیا آن قدر گرداندهاند که از خستگی از حال رفته و تمام پشتش از اسبسواری تاول زده. جیم از این قضیه بدجوری باد به کلهاش افتاد و کارش به جایی رسید که به سیاهپوستهای دیگر هیچ محل نمیگذاشت. سیاهها از چند فرسخ راه میآمدند که جیم قضیه را برایشان نقل کند و عزت و احترام او از تمام سیاههای مملکت بیشتر شد. سیاههای غریبه میآمدند، با دهن باز میایستادند سر تا پای او را نگاه میکردند، انگار که جیم خودش معجزه است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد