هربی سحرآمیز!

پرویز ملک مرزبان- اولین اتومبیلی که خریدم یک فولکس واگن مدل۱۹۵۸ دست دوم بود، تمام۱۵۰۰۰ تومان قیمتش را نقدا پرداختم وازدوست همکارم تحویل گرفتم، درهمان زمان فیلم سینمایی بسیار زیبایی در‌هالیوود ساخته بودند به نام هربی که نقش اولش را یک فولکس واگن به عهده داشت. یک بار به اتفاق دوستان به شکار مرغابی کنار دریای خزر رفته بودیم، هنگام عبوراز یک رودخانه آب داخل موتورش رفت و خاموش شد و تا ما بخواهیم وسایل را از داخلش خارج کنیم آب کم کم هربی را به دریا برد به طوری که نیمی از آن زیر آب بود وهیچ کاری ازدست‌مان ساخته نبود، سرانجام به یکی از روستاهای کنار دریا رفتیم و یک تراکتور کرایه کردیم و به وسیله طناب هربی را از آب بیرون کشیدیم، دو در بود. وقتی درهایش را باز کردم آب زیادی از داخلش بیرون ریخت، در موتور را باز کردم و با آچار، شمع‌هایش را درآوردم‌ و از دوستان خواستم هربی را هل بدهند، همین که کمی دور برداشت به دنده دو رفته و پا را از روی کلاچ برداشتم، هر چه آب داخل پیستون شده بود با این کار خارج شد. سپس آتشی به پا کردیم و شمع‌ها را حسابی گرم کردم تا خشک خشک شدند.

بعدازآن شمع‌هارادرجایشان محکم بستم و با اولین استارت هربی روشن شد، باورکردنی نبود، چنان بخاری از لوله اگزوزش خارج می‌شد که تماشایی بود. انگار نه انگار که تا دقایقی پیش آن همه آب خورده بود. دیگرباورم شده بود که هربی ‌ام نظر‌کرده است، یک بار به اتفاق همسرم می‌خواستم به روستایمان بروم، طبق معمول ماشین را پایین کوه پارک  و بقیه راه تا قله را پیاده طی می‌کردیم، اما این بار تصمیم گرفتم برای اولین بار با اتومبیل به روستا بروم، همسرم گفت دیوانه شدی؟ از کدام جاده می‌خواهی بالا بروی، اصلا جاده‌ای وجود نداره، گفتم خونسرد باش من این منطقه رو مثل کف دستم می‌شناسم راهش را پیدا می‌کنم، تابستان بود روستایی‌ها تازه گندم‌ها را درو کرده بودند، خاک زمین‌های کشاورزی نرم بود، ازجاده اصلی خارج شدم و به صورت اریب و مارپیچ سربالایی‌ها را طی کردم تا به نوک قله رسیدم، البته زیاد هم آسان نبود، از دور روستایمان پیدا شد، بچه‌های محل که سرگرم بازی بودند با شنیدن صدای اتومبیل برای اولین بار چنان شادی‌کنان و دست‌افشان به سوی ما می‌دویدند که برایمان باور کردنی نبود، دور هربی می‌چرخیدند و شادی می‌کردند، یاد سرخپوستانی کردم که دلیجان مهاجران را تعقیب می‌کردند.