19 - 12 - 2022
وقتی غمگین باشی، نوشتن قدرتبخش است
کاترین استاکت، متولد ۱۹۶۹ رماننویس آمریکایی است که کتاب «کمک» او با استقبال زیادی روبهرو شد. این کتاب به ۴۲ زبان ترجمه شده و یکصد هفته در میان پرفروشهای نیویورک تایمز جای داشت، این کتاب با نام «خدمتکار» به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.
کتاب شما «کمک» که درباره تجربه خدمتکاران سیاهپوست دهه ۶۰ قرن بیستم در میسیسیپی است، بیش از سه میلیون نسخه فروش کرد و نسخه سینمایی آن هم که هالیوود به سراغش رفته بود با استقبال خوبی روبهرو شد در حالی که این کتاب را حدود ۶۰ ناشر نپذیرفتند و آن را رد کردند. چه نظری در اینباره دارید؟
من واقعا آدم لجوجی هستم. فکر میکنم وقتی به من بگویی «نه» اگر درباره چیزی باشد که واقعا بخواهم، سعی میکنم فشار بیشتری وارد کنم، نمیتوانم بگویم چه چیزی من را اینطور مصر کرد که بخواهم این کتاب منتشر شود. فقط نیاز داشتم که این قصه را روی کاغذ ببینم.
شما نوشتن «کمک» را روز پس از ۱۱ سپتامبر شروع کردید، این ماجرا چه تاثیری بر شما گذاشته بود؟
وقتی غمگین باشی نوشتن یک عمل واقعا قدرتبخش است. همیشه فکر میکنم «آیبیلین» یکی از شخصیتهای اصلی این کتاب چنین غم عمیقی در وجودش داشت؛ غمی که من نمیتوانستم درست آن را بفهمم، غم یک دختر کوچک سفیدپوست با امتیازهای زیاد. احتمالا وقتی آن اتفاق رخ داد و من همان زمان در مرکز شهر نیویورک بودم، شاید نزدیکترین موقعیت برای درک یک چیز واقعا غمگین بود.
به عنوان یک بچه طلاق که در دهه ۷۰ در میسیسیپی رشد کرده، شما هم با یک خدمتکار سیاهپوست که در استخدام پدربزرگ و مادربزرگتان بود، بزرگ شدید؟
بله، او را دیمیتری صدا میکردیم. من کتابم را از زبان او نقل کردهام؛ چون بهنظر میرسد که واقعا آرامشبخش است. شبیه این بود که داشتم مستقیم با خود او صحبت میکردم و او داشت به من نشان میداد که تمام مدت سعی من این بوده که مرا درک کند در حالی که من هرگز ادعا نکرده بودم چنین حسی داشته باشم. غیرممکن است بفهمید او چه حسی داشت، رفتن به خانه او، روشن کردن تلویزیون سیاه و سفیدش و نمیگویم برای او متاسفم چون او زن بسیار مغروری بود.
درباره اینکه از زبان یک سیاهپوست قصهتان را بیان کنید خیلی فکر کردید؟
خب لازم نبود به لهجه خاصی فکر کنم. بیان موسیقایی آن روی کاغذ برای من سخت نبود چون وقتی من شروع به نوشتن از زبان دیمیتری کردم، دیگر صدای او بود که به من میگفت باید چه بنویسم. بعد، صدا به صدای شخصیت آیبیلین تبدیل شد. همان زمان، من شرمنده شدم از اینکه کارهایی کرده بودم که هیچوقت به انجامشان فکر نمیکردم، کارهایی که آنقدر به دیدگاههای نژادپرستانه ارتباط داشت، این صدا به من کمک کرد تا نشان دهم چه چیزهایی ما را از هم جدا میکرد. هنوز هم فکر میکنم ممکن است به دردسر بیفتم هنوز با کارهایی که آن زمان انجام دادم احساس راحتی نمیکنم، این خیلی سخت است.
در سالهایی که این وسط گذشته آیا دیدگاه آمریکا درباره مسایل نژادی بهتر شده؟
برای یک زمان طولانی هیچیک از ما درباره این مسایل حرفی نزدیم چون خیلی میترسیدیم این کارهای نادرست را به زبان بیاوریم و به عنوان یک نژادپرست شناخته شویم. به منظور بهتر کردن کارها باید تمرین کرد و ما اصلا تمرین نکردهایم به همین دلیل جوابی که باید به این سوال داد «نه» است.
یکی از پلاتهای اصلی «کمک» وقتی است که خانواده سفیدپوست به خدمتکاران سیاهپوستشان اصرار میکنند دستشوییشان را از آنها جدا کنند. آیا دیمیتری، خدمتکار خانواده پدربزرگتان، توالت جداگانه داشت؟
بله! من هرگز وارد آن اتاق نشدم. من اصلا نمیدانستم چنین جایی وجود دارد تا زمانی که او مرد. من آن زمان ۱۶ ساله بودم، این اتاق بیرون در پشتی ساختمان قرار داشت باید از ساختمان بیرون میرفتی و بعد میپیچیدی به سمت راست ساختمان و آنجا یک اتاق کوچک دیگر بود که باید درش را باز میکردی و وارد میشدی. وقتی آنجا را کشف کردم واقعا تعجب کردم.
حالا که «کمک» به یک فیلم سینمایی تبدیل شده، دیدن شخصیتهایی که مال شما هستند، سورئال نیست؟
]میخندد[خیلی لذتبخش بود. حتی وقتی فیلمبرداری داشت در گرینوود میسیسیپی انجام میشد، من روی یک صندلی نشسته بودم و همه چیز شبیه یک بازی بود؛ تماشای آدمهایی که یک متر دورتر از تو لباسهای متفاوتی پوشیدهاند و دارند بازی میکنند. ما آنجا شبیه یک خانواده بودیم. هر شب، وقتی استراحت میدادند با هم غذا میخوردیم و حرف میزدیم. همهمان اضافهوزن پیدا کردیم. وقتی سرانجام در کنار تماشاچیان واقعی فیلم را دیدم، فهمیدم که این یک بازی نبود به نظرم واقعا زیبا بود. و دلیل این زیبایی فقط این نبود که «تیلور تیت» این فیلم را ساخت.
در یک عکس دستهجمعی از نویسندگان معاصر که اوایل امسال گرفته شد، شما در کنار تعدای از نویسندگان مطرح حضور دارید. فکر میکنید موفق شدهاید و به جایی که باید برسید، رسیدهاید؟
اگر این را تایید کنم احمقانه نخواهد بود؟ نه، البته که نه. اگر این را تایید کنم یک دروغگوی کلاهبردارم. نویسندگانی که ۱۰، ۱۲ یا ۱۵ کتاب در کارنامهشان دارند، میتوانند چنین ادعایی بکنند. آنها نویسندگان واقعی هستند. آنها الگوهای ادبی هستند. آنوقت شما از من چنین سوالی میکنید!
اگر یک مستخدم سیاهپوست از دهه ۶۰ بودید، فکر میکنید با تبعیض نژادی مقابله میکردید یا طرفدار آن بودید؟
متاسفانه فکر میکنم بیشتر شبیه «مینی» شخصیت جسور کتاب هستم و باید با آن تا دم مرگ مقابله میکردم و باید خیلی هم سریع به خشم میآمدم اما به نظر میرسد کمی هم دروغگو باشم چون ممکن بود فقط به کارم بچسبم و فقط در خانه درباره این مسایل غر بزنم.
و یک چیز دیگری که درباره «مین» صدق میکند، آشپزی خوب اوست. این مساله درباره شما هم صدق میکند؟
اوه، من وحشتناکم! من امسال از همسرم جدا شدم. در تمام مدتی که کنار هم بودیم، او آشپزی میکرد. هنوز هم امیدوارم او برگردد تا من گرسنه نمانم! ولی ما همه با هم فرق داریم؛ او یک آشپز خوب است و من یک سورچران حسابی.
(منبع: آبزرور/ ترجمهی: رویا دیانت)
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد