2 - 02 - 2018
پرده نئی
فیلمنامه «پرده نئی» نوشته بهرام بیضایی است. بیضایی این اثر را با بهرهگیری از حکایت «زن پارسا» که در آثار ادبی همچون هزار و یک شب، جواهرالاسمار، طوطینامه نخشبی، الهینامه عطار، جامع التمثیل حبله رودی و نیز کتاب الفروع من الکافی نوشته شیخ کلینی آمده، به رشته تحریر درآورده است. این روایت در سه پرده و با قدرت بینظیر بیضایی در بهکارگیری واژهها، تصویرسازی با جزییات فراوان و آفرینش داستانی خاص شکل گرفته است و یکی از برترین فیلمنامههای تاریخ سینمای ایران به شمار میآید. بیضایی شاید از معدود هنرمندانی است که همواره به ظلم تاریخی درباره زنان پرداخته و آن را در درستترین شکل ممکن ارائه کرده است. پرده نئی با آمدن سه مرد بیمار که اولی از بیخوابی مدام، دومی از تشنگی همیشگی و سومی از جذام رنج میبرند، به زیارتگاهی آغاز میشود. در زیارتگاه زنی وجود دارد که مریضان را شفا میدهد اما از پشت یک پرده با آنها حرف میزند. سه مرد هرکدام داستانشان را بازگو میکنند و از ظلمی پرده برمیدارند که در حق یک زن کردهاند. زن پشت پرده از آنان میخواهد که داستان شان را در بین مردم تعریف کنند تا همه آن را بشنوند و سپس بازگردند تا او هم داستانش را تعریف کند بلکه اینگونه درمان شوند.
کتاب حاضر را انتشارات «روشنگران و مطالعات زنان» منتشر کرده و در اختیار علاقهمندان ادبیات نمایشی قرار داده است.
قاضی: بریدهباد آن دست! چه جادوست این؟ بیگرفتن نبض؟ ]به سوی دروازه میرود[ بیآنکه قاروره ببینی؟ ]به سوی داروغه و دیگران میچرخد[ من اینجا تیغ نشتری نمیبینم، یا هزار پیشه عطار کی تفسره میبیند؟ کو ضماد و مومیایی و زالو؟ کتاب حکیمان کو؟ من دارویی نمیبینم!
پیرزن پردهدار: شفایافتگان را هم نمیبینی که پا از این در نمیکشند؟ قاضی برمیگردد و زنانی را میبیند که در برابر خسته خانهای لوح و قلم به دست نگران بر پایاند.
قاضی: ]مبهوت[ آبرو گریخت از لوح و قلم تا شما خط مینویسید! ]نیزه قراولی را چنگ میزند و به حمله میکوشد[- زنان را حروف میآموزید که کتاب شیطان
میخوانند!
داروغه: ]راهش را میگیرد معنی بست فراموش کردهای قاضی؟
قاضی: ]فراشان را برمیانگیزد[ اگر من نتوانم از این بست بگذرم تیرهای شما میتواند- ]آتش را پیش میآورد[ به تیرش ببندید زود- آتش در این پرده نئ بیندازید!
فراشان تیر آتشین بر کمان مینهند و برخیشان شمشیر میکشند یا نیزه بر میدارند؛ پا به پا کردن و شیهه اسبان ترسیده ولوله بیماران که خود را در میبرند شحنه و داروغه به سختی میتوانند جلوی فراشان را بگیرند.
دیوانبیگی: زنها! کناره کنید! حرمت نگه دارید!
شحنه: ]کمانداران را پس میراند[ برگردید! اینجا بست زنان است و مردان را به آن راه نیست!
دیوانبیگی: ]خشمگین اسب خود را آرام میکند[ این چه انکار است قاضی؟ چون لاعلاج از شفائید چرا صبوری نمیکنید؟ درد قاضی را بگو ای زن. اگر گوش به فرمان داری این فرما و اگر لابه باید کرد دست ما و دامانت بیماری قاضی را بگو!
صدای زن از پشت پرده نئی آرام برمیخیزد.
زن: بیماری تو بیانصافی است قاضی. دردی که دیگران بیش از خود تو از آن رنج میبرند و نشانههای آن ستبری گردن است و فربهی شکم و سرخی چهره و رگهای برآورده و تنگ دم زدن و ترشرویی و بسته نفسی!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد