13 - 04 - 2020
پل تجریش و خاطرات بیمثالش
کاظم طباطبایی*
هیچ شمردهاید که در شهرستان تهران چند پل معروف دارید که همواره نامشان در خاطرتان مانده است. خب کاری ندارد، بشمارید پل چوبی، پل امامزاده معصوم، پل گیشا، پل حافظ و بیشماری پلهای قدیمی و جدید که بسیاری وصلکننده و رابط راههای اصلی و حیاتی شهر کلان شما هستند. اما از همه آنها شاید قدیمیتر و حتما شهرهتر پلی است که در واقع خود پلی نیست و میدانی است.
شاید گمانه زدهاید به خصوص اگر به قول معروف بچه شمرون و طرفهای شمال شهر باشید. بله درست حدس زدهاید، از پل تجریش میگوییم یا سرپل که سالیان سال و دهههای در پی هم از پرمرابحهترین و محبوبترین تفرجگاههای تهران به شمار میآمد ولی کمتر کسی از آن به عنوان میدان تجریش یاد میکرد. سرپل نامی بود توافقشده و مقبولافتاده بین همه مردم گویی همه تصمیم گرفته بودند که سرپلشان فقط همین جایی باشد که از آن سخن میگوییم.سرپل به همان نسبت که در یاد و خاطر بسیاری از ما جای ویژهای دارد برای بسیاری محل کار و فعالیت و درآمد و عایدی بود و نزد چند درجه بسیارتر محل قرار و میعاد و مسیر گلگشت و تفرج. جمعیت روز روشن و آفتابی و ازدحام غروب و سرشب؛ مهتابی و شب شعر آن به هیچ عنوان قابل برابری نبود. روز جای ایستادن و توقف برای خودروها و سرنشینانشان به راحتی در دسترس بود، اما امان از آفتاب رفت و شب آغاز. فراوان خودرو میدیدی که گویی در کنار گذر و خیابانهای متعدد منتهی به سرپل به ناگاه سبز شده و از جای خود نیز قصد تکان و حرکت نداشتند.جمع انبوهی از سرپلشناسان که حضور خود را در سرپل به عنوان واقعهای حتمی و یومیه در سررسید روزهای خود داشتند، چنان در تقاطع یا مدخل ورودیهای ۹گانه سرپل جای میگرفتند که میتوانستی تصور کنی برای آن قسمت یا تکه خاص مبایعه یا قولنامهای با شهرداری رد و بدل کردهاند و این جای ثابت را به قول معروف به نام خود سند زدهاند.
ورودی های نامدار تجریش
بیایید پیش از آنکه بیشتر به سرپل بپردازیم با ورودیهای نامدار این پل، میدان شده آشنا شویم.از جانب غربی آغاز کنیم که نامیترین این خیابانها قرار گرفته، خیابان ولیعصر یا مصدق یا پهلوی پیشتر. خیابانی با ۲۷ کیلومتر درازا که به میدان راهآهن ختم میشود و میتوان گفت که درازترین خیابان تهران است. در سمت راست آن خیابانی سراشیبی که در کنار رودی بیشتر خشک و کمتر آبدار قرار گرفته و سالیان سال مقصودبیک نام داشته، اما چند سالی است که به مناسبت بودن منزل و موزه دکتر محمود حسابی در مسیر یکی از چهارراههای آن پلاک خیابان حسابی را گرفته است. از توقفگاه و پارکینگ شهرداری که ما را به امامزاده صالح وصل میکند بگذریم به ورودی اصلی امامزاده بسیار معروف صالح میرسیم و با طی چند پلهای به بازار قدیمی تجریش گام میگذاریم؛ بازاری که تکیهای دارد و مغازههای بسیار و ما را از این میدان به میدان بزرگ دیگری به نام میدان شهرداری یا قدس میرساند. اگر نخواهیم از آن راه به سمت شرق برویم چند متری بالاتر از بازار به خیابان روبهرویی ولیعصر میرسیم که خیابان شهرداری است و پیشترها شهرداری و بخشداری شمیران در آن قرار داشته که حالا به جایشان بیمارستان شهدا نشسته با تمام مختصات و افزودههایش از درمانگاه، بخشهای گوناگون، آموزشگاههای بهیاری و پرستاری و بسیاری درمان ضرورهای دیگر.حال از شرق سرپل به سوی شمال متوجه میشویم و میرسیم به خیابانی تنگ و دارای پیچ تند که ناودانک میگفتندش، سپس تابش شد و حال طباطباییپور نام دارد. این خیابان قدیمی در انتها به مقابل خیابان ظهیرالدوله در خیابان دربند ختم میشود. درست در کنار ناودانک و جانب دیگر رودی که از توچال و دربند میآید، خیابان تیز و تندی قرار دارد که دربندش میگفتند و حال چند سالی است که فناخسرو شده است این خیابان که راه میانی دربند است شما را به سهراهی میرساند که راهی به سوی گلابدره دارد.در اینجا میرسیم به یکی از دو خیابان شمالی سرپل، خیابان جعفری که جعفرآباد نام داشت. از دیوارهای شرقی و جنوبی سعدآباد شروع شده و به میدان تجریش یا سرپل میرسد. این خیابان با خیابان قبلی یا فناخسرو تقاطعی مثلثی با راس بسیار تیز تشکیل دادهاند که در این زاویه یکی از قدیمیترین سینماهای تهران قرار دارد. سینمای تابستانی بهار متعلق به دو برادر آذری به نام کلاغی که با همت و تلاش بسیار سالیان سال بهارها را به پاییز وصل میکردند و مرتب فیلم نشان میدادند. بچههای قدیم شمرون بسیاری از فیلمهای به یاد ماندنی سینمای آمریکا و اروپا و ساختههای دهههای ۳۰ تا ۵۰ سینمای میهنی را نشسته بر صندلی چوبی آهنی که گاهی نیز تو را با احساس خنکای بهار و شمیران بیشتر عجین و قرین میکرد، دیدهاند و شاید سروصدای ما بچههای تخستر و شرورتر را نیز فراوان شنیدهاند که به تماشای فیلمها از فراز شاخه درختان کناری سینما یا روی دیوار نه چندان بلند، فیلمها را به قول خود با داد و فریاد و جاروجنجال نقد و بررسی میکردیم و فریاد تهدیدآلود خیابان کلاغی، آتش به جان شمعی میزد کاین بنا نهاد.با گذر از چند دکه مربوط به مشاغل مختلف و یک گلفروشی بیدیوار و سقف به خیابان پهنی میرسیم که قبلا ارم نام داشت اما نام کنونی آن جلالوند است، این خیابان ترمینال یا پایانه ثبت نشده و گفته نشده مجموعهای از خطوط اتوبوسرانی شرکت واحد و چندین کرایهران به مقاصد گوناگون در داخل محدوده شمیرانات یا خارج از آن است. خلاصه اگر وسط این خیابان حیران و راه ندان چند قدمی به هر طرف که شد بردارید سرانجام خودرویی پیدا میشود که شما را از این آسفالت بلند کند و جایی دورتر بر آسفالتی دیگر بر زمین گذارد.از دور که به سمت شمال نگاه کنید چنان به نظر میآید که در گذر یا خیابانی بنبست یا بسته ایستادهاید اما اینگونه نیست. قدری که بالاتر روید مشاهده میکنید که معبری تنگ و حدودا مسقف که از سر و گوشش یا پیچی شاخه دوانده یا آبی در حال قطران است، شما را به بخش بالاتر خیابان که کنارگذر رودخانهای نیز هست میرساند که باید بگوییم از زیباترین و در خاطر ماندهترین جاها برای پیادهروی و سیر آفاق و انفس است. قدری بالاتر اگر اهل متر کردن شیبهای تند هستید، میتوانید پشت پاپوش را ور کشیده و با مشقتی کمی بیشتر از حد معمول خود را به اواسط خیابان گفته شده قبلی یا جعفری برسانید.
از چند واحد صنفی یا کسبی که بگذریم به آخرین خیابان منتهی به پل یا میدان تجریش میرسیم؛ خیابانی در گوشه شمالشرقی با شیبی کم که پیشترها سعدآباد نام داشته و چند سالی است که به ملکی تغییر نام داده است، خیابانی با انبوه مغازهها و واحدهای غذایی از سریع و تند تا کند و آرام شماری بوتیک و تنپوشفروشی، یک کتابفروشی، مرکز خرید و تجاری بزرگ و مسجدی به نام گیاهی که از مساجد قدیمی شمیران است. این خیابان که درازای آن شاید از چند صد متر تجاوز نکند به یکی از دروازههای جنوبی مجموعه سعدآباد ختم میشود و در نزدیکی انتهای کوچه کاظمی میپیچد که مستقیم شما را به مقابل پمپبنزین کاظمی یا باغ فردوس در خیابان ولیعصر میرساند.
سفر به خیر!
خب دست مبارکتان را به ما دادید و از خیابان ولیعصر شروع کرده و به همان خیابان کمی بالاتر از سرپل، سفرنامه شهریمان را به پایان بردیم. امیدواریم در گشتها و دید و گذرهای آینده بتوانیم شما را با آنچه در گوشه و کنار شهرهایتان هست آشنا کنیم. سفر به خیر!
در این مقال قصد آن نداشتم که بر حال و احوال گذشته سفرنامهنگاری کنم ولی چه میشود کرد که در این شهرهای کلان و درندشت از هر کجا به هر کجایش که روید به قدری در گیر و دار ترافیک و راهبندان هستید که نمیتوانید خود را رهپیما و مسافر نشمارید. بدینترتیب از این پس نوشتههای این قلم درباره دیدارها و اماکن و مناطق مختلف را نوعی سفرنامه خلاصه و کوچک تلقی فرمایید.گرچه این گزارش که سرپل را بهتر معرفی میکند در نوع خود سفرنامهای است دقیق که با نگاهی باز و کنجکاو قلمی شده است و خاطرات پیشین نیز مدد کرده که در آن از گذشتهها نیز یادی داشته باشیم؛ گذشتهای که در تجریش خانه داشتیم.
مرحوم ابوی حاکم یعنی شهردار و بخشدار شمیرانات بود و ما مدرسه و تحصیل را از تجریش آغاز کرده و در پی آن به دلیل ماموریتهای رییس کل نانآور خانواده جمعا در شهرهای مختلف به ۱۴ مدرسه رفتیم از کودکستان اختر خانم بقایی همشیره جناب بقایی، دبیرکل حزب زحمتکشان و نامدار در پهنه سیاست و دیپلماسی تا دگر بار در سال آخر دبیرستان به تجریش بازگشته و در دبیرستان شاپور تجریش واقع در باغ فردوس موفق شدیم ۱۲ سال ابتدایی و متوسطه را کنگرخوران و لنگراندازان به سرمنزل اتمام برسانیم.
دبیرستانی که دو دبیر شاخص داشتیم که هر دو در نیمه اول به قول بچهها معلم انشا و فارسی ما بودند جنابتین جلالین جلال آلاحمد و جلال مقدم.میگفتند قرب جوار ما موجب شده که آقا جلال مدیر مدرسه را قلمی کرده است. البته حضور و حرکات ما در فیلمساز شدن جلال دوم یعنی جناب مقدم بیتاثیر نبوده است پس بگذارید ما راهنما یا لیدر شما شویم و گشت و گذاری داشته باشیم.
*روزنامه نگار
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد