27 - 12 - 2017
پنجره تهران را باز کنید
شیدا ملکی- صدای شهر را باید شنید. روزهای پاییز تمام شد و هر روز دود سیاه کلانشهرها را خفه کرد، زلزله آمد و خانهها ویران شد و باران نبارید و برگها فقط زرد شد و هیچ خبری از دیگر پاییزهای تهران و دیگر شهرهای این سرزمین نبود. این پاییزی که گذشت شهر غمگینتر از هر فصل دیگری بود.
پیادهروهای این شهر چنان با دست برهنه گدایی خو گرفته است که عابران دیگر برهنگی چشمان دختربچههای دستفروش را هم باور ندارند. سادهتر بگوییم شهروندان دیگر نمیتوانند هیچ نگاهی را باور کنند. شهر پر است از دروغهایی تکراری که رنگ عوض میکنند. شهر پر است از دود سیاه و غلیظی که دیگر نفس کشیدن روح را هم دشوار کرده است.
خستگی در چشم شهروندان موج میزند و باور پویایی در صبح شهروندان طلوع نمیکند. زن کهنسال در حالی که در تاکسی نشسته و کیسههای خرید میوهاش را روی زانوهایش جابهجا میکرد گفت: «دیگه این زندگی ارزشی نداره. دلم میخواد هر چه زودتر تموم بشه این زندگی که هیچ دلخوشیای توش نیست. قدیما دلمون خوش بود به اینکه یه بارونی از آسمون بباره و خدارو شکر کنیم. این روزا هیچی نیست واسه دلخوشی.»
راننده تاکسی که تقریبا ۵۰ ساله به نظر میرسید با هر دو دست محکم روی فرمان کوبید و آه بلندی از ته دل کشید و گفت: «ای خانم. قبلا دردمون گرونی و نداری بود. حالا هرشب وقت خواب باید دلواپس این باشیم که صبح چه حالی داریم. اصلا زندهایم یا زیر آوار خونه خودمون خفه شدیم و همه چی تموم شده. ای خانم... این زلزله هم واقعی نیست معلوم نیست چی داره سرمون میاد...»
مرد جوانی که تقریبا ۳۰ ساله به نظر میرسید و روی صندلی کنار راننده نشسته بود، رو به راننده کرد و چند لحظه بعد زن میانسال را نگاه کرد. چند ثانیهای سکوت کرد و انگار حرف مهمی در گلویش مانده باشد، در حالی که به خیابان نگاه میکرد گفت: «زلزله که زلزله است. این چیزا توجیه و توضیح علمی داره. لازم نیست برای هر موضوعی یک دلیل عجیب پیدا کنید. زلزله که شوخی نداره. همه جای دنیا این اتفاق میافته...»
سه نسل، سه نگاه و هزاران تفکر و تجربه متفاوت، از پاییز سختی که بر تهران گذشت در کمتر از نیمساعت هممسیر شدهاند و باران زمستان اینبار شیشههای تاکسی را خیس کرده است. راننده برفپاککن را میزند و شیشه تاکسی تمیز میشود. شیشه کنار خود را کمی پایین میکشد و بوی باران به داخل تاکسی میخزد. هوای این جمع نگران پنج نفره هم کمی آرام میگیرد.
تهران هم ای کاش یک تاکسی بزرگ زردرنگ بود و مدیران شهری شبیه راننده تاکسی کمی پنجره را باز و شیشه را پاک میکردند تا هوای شهر آرام گیرد و ذهن شهروندان ناامید و دلواپس به بهبود احوال این روزهایشان خوش شود.
sheidamaleki.journalist@gmail.com
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد