14 - 12 - 2022
پوسته خربزه
وحید شریفی
آمد شبی از کودکیم خاطرهای یاد که گر خربزهای قاچ همیگشت به منزل گل آن خربزه همواره نصیب پدرم بود و نصیب من و دیگر پسران پوسته خربزه بود و کل و دندان زدن و گاز گرفتن به ته پوسته بیمزه و از پی آن حرف پدر بود که میگفت: سفید است دگر ظاهر دندان شما از پس این کل زدن و گاز زدن پوسته خربزهها را و بود باعث تحکیم بن و ریشه دندان شما این عمل خوب و پسندیده و زیبا.
باری که در آن دوره بزرگی و پدر گشتن و خوردن زگل خربزه در دل هوس و آرزوی ما پسران بود و در آن وسوسه خام نشد این دل بیچاره ما ساکت و آرام و شکیبا. چندی است دگر گشته نهان کودکیم از پس دوران و گذشته است زمان و شدهام من پدری و پسری دارم و لیکن چو شود خربزهای قاچ بود قسمت ایشان گل آن خربزه و قسمت ما هست همان پوسته خربزه و کل زدن و پند شنیدن ز شریک غم و شادی که همان همسر دلبند بود اینکه مبادا به جز از قسمت شیرین بدهی بهره به فرزند که شخصیت او خرد شود عقده شود در دلش و غصه بگیرد دل او را و شود چهره او درهم و وارفته چنان کاسه شوربا.
آری که چنین بوده دگر قسمت ما کودکی و عهد صغر دوره سالاری مردان بد و اکنون سخن از دوره سالاری فرزند بود خرد و کلان پیر و جوان را همه در جامه پشمینه یا اطلس و دیبا.
القصه گذشت عمری و ما جز به ته پوسته خربزه دندان نکشیدیم و نشد نوبت سالاری ما و فقط از نرمی و شیرینی این خربزهها قصه شنیدیم حکایات و روایات بسی وسوسه انگیز و فریبا.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد