4 - 12 - 2019
چارهای نمیبینم جز امید و دعوت به صلح
اظهار نظر و یادداشت محمود دولتآبادی درباره وضعیت فرهنگی حال حاضر ایران و گشایشهای موجود در صدور مجوز انتشار کتاب در سالهای اخیر که برای نخستین بار در مقالهای از وی در یک نشریه آلمانی در ماههای اخیر منتشر شده است، موجی از اظهارنظرهای متفاوت را در میان اهالی کتاب در ایران به همراه داشته است. حالا متن ترجمهشده این یادداشت از سوی محمود دولتآبادی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است تا برای نخستین بار در یک رسانه ایرانی منتشر شود. خبرگزاری مهر به جهت احترام به سابقه قابل توجه محمود دولتآبادی در فضای فرهنگی ایران و همین طور ایدهها و حرفهای جدیدی که دولتآبادی در فضای امروز ایران مطرح کرده است این متن را انتشار میدهد. واضح و طبیعی است که تمام نکات منتشرشده در متن از سوی خبرگزاری مهر قابل تایید نیست و مهر آماده انتشار بازتابها و اظهارنظرهای مختلف و متفاوت در این زمینه است.
در ادامه یادداشت محمود دولتآبادی را میخوانیم: «نمیدانم» تنها واژهای است که میتوانم با اطمینان به کار ببرم به خصوص وقتی پای موضوعات مهم و کلان به میان میآید. مثل همین موقعیت پیچیدهای که پدید آمده و روزبهروز هم دارد پیچیدهتر میشود. رسانههای جمعی گوناگون هم با بسیار گفتارها، بیش از آنکه لازم باشد تنور وقایع هنوز پیش نیامده را گرم نگه میدارند چنان که هر کس به دیگری میرسد بپرسد «چه خبر» و کلمه خبر چنان کشدار بیان میشود که انگار پرسنده باز هم میخواهد بشنود شایعه در شایعه را.
در چنین موقعیت پیچیدهای که به رغم پیچیدگی، ظاهری آشکار از خود نشان میدهد، شخصا احساس میکنم «نمیدانم» کاملترین توضیح است زیرا ندانستن بهتر از کم و ناقص و لقلقه زبان است. میدانیم کسانی بیشتر حرف میزنند که کمتر میدانند. به این ترتیب ترجیح میدهم به محدوده کاری خود بپردازم یعنی حوزه کتاب و نشر کتاب و استقبال مردم از نمایشگاه کتاب تهران در همین اردیبهشت ۹۸ که در آنیم.
چنانچه برمیآید از روند چاپ و نشر، معضل سانسور به تدریج دارد کمرنگتر میشود. در تجربه شخصی خود میتوانم اذعان دارم که دو عنوان کتاب «عبور از خود» و «بیرون در» قبل و بعد از عید نوروز بدون معطلی و بیکلمهای سانسور منتشر و موجب خرسندی خوانندگان شد. به همین مناسبت سفرهایی به شهرهای مرکزی ایران داشتم.
در پاسخ به اشتیاق خوانندگانم و بسیاری شهرها و شهرستانهایی که نتوانستم دعوتشان را اجابت کنم با عذرخواهی و باز هم این باور در من زنده شد که امور کشور ما اگر روند عادی میداشت، هر کس در جای خودش میتوانست زندگی معقول داشته باشد. مردم خواهند توانست اجتماعات سالم خود را داشته باشند و جوانان با هنر و ادبیات روابط صمیمانه خود را ادامه دهند و عملا کفه مثبت و مدنیت اجتماعی سنگینی بیشتری پیدا کند. خوشبختانه این اجتماعات فرهنگی بیش و بیشتر شده و روز تا روز رونق بیشتری میگیرد؛ از برکت تداوم خواستهها. اما… متاسفانه در وضعیتی که به هر دلیل احساس میشود معضل سانسور کمرنگ میشود، مشکل اساسی چاپ و نشر دارد دچار کمبود و گرانی کاغذ میشود که این ناشی از مقوله تحریمهای پیدرپی است که بر گرانی همه کالاها اثرات منفی خود را گذاشته از جمله بر ساختوساز کتاب. این گرانی و کمیابی هم دمافزون است و خودش کمکی به منع نشر و عملا کمکی به سانسور در معنای اهرم اقتصادی.
مقوله سانسور و جلوگیری از نشر کتاب سابقه دیرینه دارد و در تجربههای شخص من- اگر الگوی مثالزدنی باشم- این تجربهها با تلخیهای زهرآگین همراه بودهاند. در دورههای گوناگون، مسمومیتهای سانسور اثرات متفاوتی داشتهاند. در دوران وزارت دو نفر از وزرای ارشاد دولت آقای رفسنجانی به مدت پنج سال جلوی نشر تمام آثار مرا گرفتند در حالی که شغلم را در دانشگاه آزاد از دست داده بودم؛ جنگ شهرها داغ بود و من باید آثار و خانوادهام را از احتمال ویرانی خانمانم نجات میدادم و کار دشوار نوشتن هم در خرابههای پناهجسته ادامه داشت. آن مشکل با پایان یافتن جنگ و انتخاب رییس دولت هفتم حل شد، یعنی آثار از مانع سانسور گذشتند.
در نوبت ریاستجمهوری بعدی چهار سال دیگر اثری موقوف شد که در سالیان جنگ و پیش از آن نوشته بودم یعنی «روزگار سپری شده مردم سالخورده». منع نشر این رمان شیوه و شگرد خاص خودش را داشت. یعنی تذکر به ناشر که آن کتاب را تجدید چاپ نکند. البته زمان گذشت و آن حکم هم به تدریج کمرنگ شد تا به وضعیت عادی برگشت، اما چهار سالی بین کتاب و خوانندگان فاصله افتاد یعنی تا خوانندگان بتوانند با کتاب دشوارخوان رابطه و آشنایی پیدا کنند، سم ممنوعیت پاشیده شد و زمان لازم بود تا بار دیگر خواننده به کتاب مربوط بشود و شگردهای فنی کتاب را بفهمد و با آن پیش برود. مرحله بعد یعنی سومین شیوه برخورد دایره سانسور با اثری از این قلم شاید شنیدنیتر باشد و آن مربوط میشود به رمان «زوال کلنل» که ابتدا به زبان آلمانی منتشر شد و سپس به بیشتر زبانهای زنده دنیا مگر زبانهای چینی و روسی و ژاپنی. زوال کلنل به سال ۱۳۶۴-۱۳۶۲ نوشته شد. نزدیک به یک ربع قرن بعد از نوشتنش کتاب را به ناشر دادم برای چاپ و همزمان به ناشری در زوریخ که آثاری از این قلم را به ترجمه سپرده و چاپ کرده بود. بدیهی است به این رمان هم مجوز انتشار داده نشد. بارها پرسیدم و خواهان جواب و توضیح شدم، اما سوال بیپاسخ باقی ماند. کاندیداتوری آقای حسن روحانی با قول- وعدههایی که داده بود و من هم به ایشان رای دادم سبب شد که در مطبوعات اعلام کنم میخواهم یک بار دیگر با آقایان صحبت کنم و امیدوار که به نتیجه نهایی برسیم.
پیشنهاد من مورد استقبال وزیر جدید ارشاد قرار گرفت، وقت گذاشت و اتومبیل فرستاد و مرا برد به وزارتخانه. آقای وزیر که پیش از این در مطبوعات مرا مورد لطف قرار داده و با قید و صفت «افتخار ایران» خاصه خراسان یاد کرده بود، با خوشرویی از من استقبال کرد و گفتوگوی دوستانهای بین ما شکل گرفت. ایشان رمان کلنل را خوانده بود و از من خواست بار دیگر نگاهی به کتاب بکنم و طوری کار انتشار انجام بگیرد که همزمان بشود با عید نوروز که مطبوعات تعطیل هستند و نمیتوانند سر و صدا راه بیندازند. من هم با حسن نیت قول دادم تا دو ماه بعد از انتشار، مصاحبهای با رسانهها انجام ندهم و حرفی هم نزنم، زمان گفتوگوی ما اوایل اسفندماه بود، حدود چهار هفته مانده به عید نوروز. پس با همان احساس رضایت بدرود کردم و بازگشتم. فردای همان روز یک جوان مطبوعاتی تلفن زد و پرسید «کلنل مجوز گرفت؟!» من به او گفتم «نه؟!» و هیچ توضیح دیگری نداشتم بدهم. روز بعد از تلفن جوان ژورنالیست، شنیدم و سپس دیدم تصویر بزرگی از نویسنده تمام صفحه روزنامهای پیشتر توقیفی به نام «آسمان» را پوشانده و با تیتر درشت نوشته شده «کلنل از سد سانسور گذشت!» و غروب همان روز- یا فردا! – ناشر به من تلفن زد که آقا یک کتاب توزیع شده با عنوان «زوال کلنل» و من شکایت کردهام و چه و چه و چه… بدیهی است که سر من سوت کشید به خصوص وقتی متوجه شدم داستان جعل و تحریف شده و ظاهرا از ترجمه آلمانی- مثلا- برگردانده شده به فارسی!!!»
جوان مطبوعاتی که در برابر سوال مجوز، پاسخ نه گرفته بود، به کرات زنگ زد تا با من صحبت کند که از ناراحتی جوابش را ندادم. سرانجام پیام داد که بیایم دو جمله به شما بگویم و بروم. وقتی آمد گفت به من گفته شد آن تیتر را بزنم در حالی که من گفتم نویسنده بهم گفته کتاب مجوز نگرفته. اما فلانی که میشناسید (یعنی سرویراستار ناشر کتاب) به من دستور داد تیتر را بزنم و کاری نداشته باشم. گفت و رفت. حالا آن فلانی که است؟ ایشان یک ژورنالیست معلومالحال و سر ویراستار همین انتشاراتی است که مدیرش به من خبر نشر کتاب جعلی را داده است و آن روزنامه آسمان چه بوده؟ روزنامه توقیفی بوده که برای همان یک شماره آزادی انتشار گرفته از وزارتخانه مربوطه و بعد از آن هم شماره دیگری از آن دیده نشد که منتشر بشود اما ناشر کتاب جعلی که بود؟ او ناشری غیرقانونی است که سال پیش بازداشت شد و میلیونها نسخه کتاب از انبارهای چندینگانه او کشف شد و خودش با کشیدن یک برگه چک هشتاد میلیون تومانی آزاد شد. (حالا اینکه سرویراستار مربوطه از کجا متوجه جلسه من با وزیر ارشاد و صحبتهای ما شده بود، من نمیدانم)
همان سال از ناشر جعلی شکایت کردم، ایشان در دادگاه حاضر نشد؛ دادگاه فقط یک سال حبس برایش برید. من به او پیغام دادم حاضرم رضایت بدهم که حبس از پروندهاش حذف شود، به شرط آنکه بگوید چه کسی- کسانی آن ترجمه جعلی را به او سپردهاند برای چاپ؟ اما حاضر نشد اعتراف کند. شما یک لحظه خود را جای من فرض کنید آیا جز این به ذهنتان میرسد که «کلنل» دو بار قربانی شده؟ یک بار قربانی شرایط و یک بار قربانی دسیسهای که یک ضلع آن در خارج از کشور است، یک ضلع آن در وزارت ارشاد اسلامی و یک ضلع آن در اتاق ویراستاری ناشری که از ابتدای پایهگذاریاش با نشر آثار این قلم-حدودا- شروع به کار کرده است! دیگر از آن لحظهای تصور کنید نویسندگی و نویسنده بودن و نویسنده مستقل باقی ماندن در چنین جامعهای و چنین نظامی چه میزان توانایی و صبوری و سماجت میطلبد و چه میزان باورمندی و اعتمادبهنفس در کاری که خود- صرفنظر از این همه موانع و رذالتها– فرساینده و ویرانگر است. در این جامعه کافی است انگی به تو نسبت داده شود و مورد قهر حکومت واقع و وانمود بشوی، آنگاه دست تعرض است که علیه تو از آستینهای چرکین ارواح بیرون میآید.
نمیخواهم درباره سرقت این سینما که ما داریم و این سینماگران بیمنش سر گلایه باز کنم نسبت به غارت از آثار این قلم و… اما اینکه از گشایش فرهنگی سخن میگویم نه از باب لطف نهادهای فرهنگی یا مثلا از تساهل وزارت ارشاد است بلکه تاکیدم ویژه و خاص بر تداوم مقاومت و صبوری و کار پیوسته است و باور به تغییر در زمان که به مجاب شدن حریف منجر شده است و خواهد شد اما نکته مربوط به سانسور ناشی از «انگ» اینکه «طریق بسمل شدن» که با عنوان «تشنگی» ترجمه شده است، نزدیک ده سال در اداره سانسور خاک خورد تا سرانجام سال گذشته منتشر شد بیآنکه یک کلمه از آن برداشته شده باشد! اما اینکه از گشایش فرهنگی سخن میگویم نه از باب لطف نهادهای فرهنگی حکومت یا مثلا از تساهل وزارت ارشاد است بلکه تاکیدم ویژه و خاص بر تداوم مقاومت و صبوری و کار پیوسته است و باور به تغییر در زمان که به مجاب شدن حریف منجر شده است و خواهد شد. اما اکنون که سانسور و مسوولان مربوطه از شتاب «نبایدها» به نظر میرسد اندکی کاسته باشند و فضای حاکم به تدریج دارد قابل تحملتر میشود، مشکل اصلی پدید آمده است، مشکلی که دارد به امری روزانه بدل میشود. تورم، فرود و فرود بیشتر ارزش پول ملی و گرانی روز به روز همه کالاها، از جمله گرانی باورنکردنی کاغذ که موجب گرانی کتاب شده است. اگر ماجرا به همین ترتیب پیش برود به زودی خواهیم شنید که کتاب جای بسیار کمی در سبد خالی کسان را به خود اختصاص خواهد داد و سانسور اقتصادی خود به خود جای سانسور ارشادی (!) را خواهد گرفت.
روش نابسامان اره کردن درختان جنگلی کشور ما کمتر به تولید کاغذ میرسد که اگر چنین میبود لابد میبایست نظم کاشت و برداشت در کار میبود، مثل دیگر کشورها. اما به این شیوه افسارگسیخته که جنگلزدایی میشود، آسیبهای وارد شده بر محیطزیست بیشتر نگرانکننده است تا فقدان و گرانی کاغذ که منجر شده است به گرانی روزافزون بهای کتاب. نظری منطقی عنوان شده و میشود که سیل بنیانکن- عمدتا در خطه جنگلی شمال ایران- ناشی از جنگلزدایی دزدانه بوده است. دزدهایی که سالیانی است با بهرهمندی از امکانی که رانت در اختیارشان گذاشته، عرصههای گوناگون در سراسر کشور را غارت کردهاند و دارند غارت میکنند و «رانت» و رانتخواری سنت خبیثی است که پایههای آن در دوران جنگ به واقع تحمیلی گذارده شد با خریدهای قاچاق ملزومات که به عنوان نمونه- فقط نمونه- چندتایی از ایشان در زندان هستند. اما در سطح وسیع این سرقت پیدا و پنهان ادامه دارد و هرقدر شرایط بیشتر دچار نابسامانی بشود، دست رانتخواران بازتر خواهد شد به مصداق مثلی که «دزد دنبال بازار آشفته میگردد!» مثلا ارز دولتی به رانتخوار فروخته میشود که با آن ارز ارزان کاغذ وارد کند. غالبا ارز برگردانیده نشده و کاغذ هم وارد نمیشود و اگر در مواردی هم وارد شد دپو میشود تا به قیمت بالا و بالاتر به واسطه دلالها دست به دست بشود. بنابراین تحریمها هرچه بیشتر و فراگیرتر شوند، دزدهای متصل به قدرت چاق و چاقتر خواهند شد و تودههای مردم دچار و گرفتار. نکته قابل تامل برای من سالیان سال این بوده است که این میزان دشمنسازی که در دورههایی مشکوک به نظر میرسید، با چه هدفی انجام میگرفت و برای چه؟ شخصا در طول مدتی که از پایان جنگ عراق- ایران میگذرد، بارها در مقالات و گفتوگوهای خود به لزوم آشتی کشور ایران با دیگر کشورها پرداختهام و درباره این موضوع سخن گفتهام. اما به نظر میرسد مثل همه دورانها آنچه تعیینکننده سرنوشت جوامع پیرامونی نیست، سیاستهای کلان است که آدمی چون من از آن سر در نمیآورد و مثل همیشه در چنین مواردی حافظ است که میگوید «دم درکش ای حریف که هنگام گفت نیست!» اما چارهای نمیبینم جز امید و دعوت به صلح، اگرچه بی اثر به نظر برسد و بخواهم که راهی به صلح جسته شود به اعتبار سخن سعدی که گفت: «اندازه نگهدارکه اندازه نکوست!» «نمیدانم؟!»
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد