29 - 12 - 2017
ژانرنویسی فرمایشی نیست
شما چند وقتی است مشغول ترجمه آثار ادبیات جنایی اسکاندیناوی هستید. چرا ادبیات این منطقه و ژانر جنایی را انتخاب کردید؟ آیا رابطهای بین ادبیات جنایی اسکاندیناوی و سلیقه مخاطب ایرانی است؟
چند سال پیش در کشور ما اتفاقی افتاد؛ مجموعه داستانی چاپ شد با نام « برف و سمفونی ابری» نوشته پیمان اسماعیلی. این کتاب در زمان چاپش مورد توجه علاقهمندان به ادبیات و منتقدان قرار گرفت و واقعیتی را آشکار کرد. گویی همنشینی برف و جنایت جذاب است. پارادوکسی که سفیدی و سکوت برف با گرما و سرخی خون و جنایت میسازد، میتواند کتابی را پرفروش و موفق کند.
بعد از موفقیت «برف و سمفونی ابری» در داخل کشور کتابهای زیادی در این فضا نوشته شد. مثل «شکارکبک» یا «یخ» که آنها نیز توانستند مورد توجه قرار گیرند.
ولی خب ماهیت کشور ما خشک است و کمبارش. پس برف نیز مانند خود ادبیات داستانی برای ما یک عنصر وارداتی است. منشا و مبدا اصلی آن هم منطقه اسکاندیناوی و ادبیات آنجاست. به همین خاطر ناشران ما به سمت ترجمه آثار جنایی این منطقه رفتند؛ آثاری که توانسته در سالهای گذشته در کل جهان پرفروش باشد.
اما تنها همنشینی برف و جنایت دلیل پذیرش این نوع رمانها از طرف خوانندگان ایرانی نیست. همانطور که میدانید کشورهای حوزه اسکاندیناوی کم جرم و جنایتترین کشورهای دنیا هستند. مثلا ایسلند رتبه اول را دارد و دانمارک و سوئد هم جزو کشورهای رتبه اولی هستند. این نشان میدهد کشتن و جنایت در این کشورها دارای قبح است.
یعنی شما معتقدید قبح کشتن در این کشورها و فرهنگ ما باعث پذیرش این رمانها شده است؟
یکی از دلایل مهم همین است. مثلا در رمانهای اسکاندیناوی میبینیم وظیفه پلیس تا بروز یک حادثه مثل قتلهای سریالی یا جنایتی مرموز، پایین آوردن گربه یک پیرزن از بالای درخت بوده یا آشتی دادن دو صاحب مزرعه ولی به یک باره با حادثهای خشونتبار مواجه میشود.
در حقیقت مواجهه با پدیدهای غیرقابل باور این امکان را به نویسنده میدهد تا داستان را با تمرکز بالا و آرام روایت کند؛ اتفاقی که مثلا در رمانهای جنایی آمریکایی نمیافتد.
مثلا اگر بخواهیم هنینگ مانکل را به عنوان نمونه موفق جنایینویسی در حوزه اسکاندیناوی مطرح کنیم میبینیم همه رمانهایش زیرمتنهای مهم و بادغدغهای دارند. مثلا در رمان « بازگشت استاد رقص» او به پدیده بروز و ظهور فاشیست میپردازد و هشدار نسبت به همهگیریاش بین جوانان سوئدی.
البته در همین رمانهای مانکل نویسنده دائم در حال هشدار دادن در مورد آینده جامعه سوئد است. مانکل معتقد است آنچه به عنوان آرامش و ثبات در سوئد دیده میشود به زودی از هم میپاشد و از بین میرود.
بله. اما واقعیت این است که اکنون جامعه سوئد هنوز در آرامش است. مانکل به طور کلی نویسنده دغدغهمندی است. او شدیداً در مورد آینده نسل جوان سوئد نگران است. از تکنولوژی هراس دارد. به طور مثال در رمان « دیوار آتش» به روشنی به این ترس میپردازد و داستان اصلی رمانش را بر عوارض پیشرفت تکنولوژی و رایانه استوار میکند.
تا یک دوره رمانهای جنایی بر محور ارثیههای موروثی یا داستانهای عاشقانه بنا میشد. از یک جایی به بعد این داستان تغییر کرد. مثلا آمریکاییها به سمت نگاه به قتل به عنوان یک پدیده هنری پیش رفتند و به قول معروف روایات را هالیوودی کردند.
هرچند شاید ناگزیر از این اتفاق بودند چون قاتلهایشان مثل چارلز منسون یا جک قصاب برای تفریح آدم میکشتند.
اما در ادبیات اسکاندیناوی این اتفاق نمیافتد. مثلا همانطور که گفتم مانکل دغدغهمند است و این دغدغهها به گوش خواننده ایرانی آشناست. خواننده ایرانی فرصت میکند داستان را تحلیل کند .
به نظر شما سکون و کند پیش رفتن رمانهای منطقه اسکاندیناوی آزاردهنده نیست؟ مثلا در مورد رمانهای مانکل و شخصیت محبوبش، کورت والاندر، میبینیم که بارها و بارها در جلسات اداره پلیس یک سری حرفهای تکراری مطرح میشود. شما معتقدید این کندی به جذابیت رمان کمک میکند؟
کاملا نسبی است. مثلا «پیتر هوگ» در رمان « خانم اسمیلا و حس برف» روایت پرت شدن پسر بچه از ارتفاع را بسیار کند و سر حوصله تعریف میکند. این روایت کند باعث میشود خواننده داستان را مهم بداند و برایش جذاب باشد چرا پسرکی که از ارتفاع هراس داشته از پشت بام میافتد و میمیرد. یا مثلا در همان رمانهای مانکل و ماجراهای کورت والاندر، دغدغههای کارآگاه برای خواننده اهمیت پیدا میکند.
چند وقتی است در ایران ناشران به دنبال چاپ رمانهای ژانر هستند. ادبیات جنایی هم خریدار بیشتری پیدا کرده است. آیا فکر میکنید این موج موفقیتآمیز خواهد بود؟
رمان ژانر نوشتن فرمایشی نیست. نمیشود بالا سر نویسنده ایستاد و گفت مثلا گوتیک بنویس یا جنایی بنویس و… خود نویسنده است که انتخاب میکند سراغ چه ژانری برود.
از خیلی قبلتر بودند نویسندگانی که ژانر مینوشتند و هنوز هم مشغول نوشتن هستند.
اما موفقیتی کسب نکردند. دلیلش چیست؟
جواب این سوال مشخص است. چون ادبیات داستانی ما حرفهای نیست. یک علت دارد و آن هم سرمایه است. من برای شما از موسیقی مثال میزنم. تا چند سال پیش آلبومهای پاپ ما بلبشو بود. خواننده آلبومی به عنوان پاپ میداد که مثلا یک قطعه بندری داشت، یک قطعه عاشقانه، یک قطعه غمگین و …
اما دیگر اینطور نیست. مثلا اگر شما آلبوم رضا یزدانی را بخرید میدانید با چه موسیقیای طرف هستید. این تغییر هم فقط یک علت دارد و آن هم سرازیر شدن سرمایه به موسیقی پاپ است.
من از رمان خودم مثال میزنم. «سرطان جن» رمان- ژانر بود. اگر از دور نگاه کنید این رمان دیده نشده است اما باید قبول کنیم پتانسیل ما همین است. یک رمان سه بار تجدید چاپ شود و در چند جایزه نامزد شود و تندیسی هم بگیرد. اتفاقی که مثلا برای «ملت عشق» میافتد هیچگاه برای «سرطان جن» تکرار نمیشود.
واقعیت این است که ادبیات ما آماتور است. نویسنده آماتور است، ناشر و پخشکننده آماتور هستند و این حلقه ادامه دارد. ما برای اینکه بتوانیم در حوزه ادبیات داستانی کار ژانری بکنیم باید پیشنیازهای زیادی را رعایت کنیم. مثل این است که بخواهیم ابتدا از پله دهم شروع کنیم. ابتدا خواننده ایرانی باید رمانهای فارسی را بخواند.
خواننده حرفهای تربیت شود. نویسنده بتواند از راه نوشتن امرارمعاش کند، ناشران اصول حرفهای را یاد بگیرند و بسیاری پیشنیاز دیگر. آن موقع است که ما میتوانیم به سمت ادبیات ژانری برویم.
یعنی شما پیشبینی میکنید حرکت انتشاراتیها به سمت چاپ رمانهای جنایی شکست میخورد؟
در تاریخ ادبیات ما یک رمان جنایی وجود دارد، آن هم «فیل در تاریکی» که نوشته قاسم هاشمینژاد است. البته آن هم جنایی نیست. من در سال گذشته رمانهایی که در ژانر جنایی نوشته شدند را مطالعه کردم. رمانهای چاپ شده در همین یکی، دو ساله را. کارها به شدت قدیمی بودند. کپیبرداری ناموفقی از آثار آگاتا کریستی یا سر آرتور کانن دویل است. خود دنیا امروز از هولمز گذر کرده است. مثلا اگر میخواهد سریالی از این رمان محبوب بسازد آن را با قواعد امروز بهروز میکند.نوشتن رمان ژانر مقدمات میخواهد و نیازمند مدیومهای دیگر است. مثلا خود من با خواندن کمیک استریپهای بتمن نویسنده شدم. اگر امروز «ارباب حلقهها» موفق است، اگر «ترانه آتش و یخ» محبوب است پیشینه قابل قبولی در حوزههای گوناگون داشته است. فیلمهای این رمانها ساخته شده است. دهها کمیکاستریپ به بازار آمده. مثلا در مورد رمانهای وحشت ژاپنی هر کدام چندین انیمه و مانگا دارند، مخاطب بارها با آنها مواجه شده و حالا رمانهایش در بازار موفق است.
برخی معتقدند پتانسیل نوشتن رمان جنایی در ایران وجود ندارد. مثلا ما نمیتوانیم حول محور کارآگاه داستان بنویسیم. یا نمیشود در نیروی انتظامی از پلیسهای مسالهدار نوشت.
یک بخشی از مشکل نبود پتانسیل است اما همه آن نیست. همانطور که گفتن نداشتن بازار حرفهای دلیل اصلی است.
در مورد پیشنیازهای رمان- ژانر چطور؟
در این مورد هم ضعف داریم. مثلا چند نفر از سینماگران ما بر اساس رمان و داستان فیلم میسازند؟ آن چند نفری هم که به سراغ رمان میروند از رمانهای دوست و زن و فرزندشان اقتباس میکنند. یا مثلا انیمیشین ما آیا توانسته در سالهای گذشته جایگاه درخوری پیدا کند؟
من خودم با خواندن کمیک استریپها، نویسنده شدم. مدتها بود دغدغه این را داشتم که کمیک استریپ ایرانی کار کنم.
باید قبول کنیم ما نمیتوانیم شخصیت شنلپوشی خلق کنیم که از بالای برجهای تهران شهر را نگاه کند. شخصیت داستانهای ما باید از فرهنگ خودمان باشد تا مخاطب آنها را قبول کند.
به همین خاطر بود من سعی کردم با توجه به همه مسایلی که گفتم شخصیتی ایرانی برای کمیک استریپ خلق کنم و سرآخر به گربه زاد رسیدم.
گربهزاد سوپر هیرو دارد؟
همانطور که میدانید کمیک استریپها تحت عنوان ایشو منتشر میشوند. هر ایشو ۲۴ صفحه است و وقتی تعداد ایشوها پنج عدد شد کتاب چاپ میشود.
در ایشوی اول «گربهزاد» ما شخصیت منفی داستان را روایت میکنیم که ضحاکی امروزی است. سوپر هیرو شخصیت منفی ما هم ارتباطگیری با مارهاست.
ما به این نتیجه رسیدیم باید مخاطب را نیز با ادبیات آشنا کنیم. مثلا در مورد همین رمانهای اسکاندیناوی و شخص مانکل، همه چیز شلخته پیش رفته است. سه رمان در یک نشر به چاپ رسیده و چهار رمان در نشری دیگر. ما در «آوند دانش» رمانهای مانکل و پیتر هوگ را به صورت منظم ترجمه کردیم که تا آخر امسال سه کتاب منتشر خواهد شد.
محمد تاجالدین- تب ژانرنویسی در ادبیات ایران بالا گرفته است. در روزهایی که ادبیات داستانی ما خوانندگان چندانی ندارد نویسندههای ایرانی ترجیح دادند به جذابیت روایت ژانری پناه ببرند و اولین گزینه هم ادبیات جنایی است.
برای ایرانیها ادبیات جنایی با کارآگاهان کلاسیک اروپایی معنی میشود. هنوز سریالهای شرلوک هولمز و پوآرو از صداوسیما پخش میشود و طرفداران بسیاری دارد. خانم مارپل برای بسیاری از ایرانیها چهره آشنایی است و حتی نمونههای وطنیاش هم در تلویزیون سروکلهشان پیدا شده است.
اما چقدر ایرانیها با رمانهای جنایی آشنایی دارند؟ آیا مردم ما بعد از دیدن سریال شرلوک هولمز سری به رمانهایش زدهاند؟ آیا آگاتا کریستی همانند پوآرو در ایران مشهور است؟
جواب مشخص است، خیر. با این همه باز هم نویسندگان ایرانی برای آینده ادبیات ما به ژانرنویسی امید بستهاند. در چند سال گذشته وزنه ادبیات جنایی به سمت اروپای شمالی و منطقه اسکاندیناوی سنگینی کرده است. در منطقه یخزده شمال اروپا، خون و برف با هم پیوند خوردهاند و توانستهاند ادبیات دوستان را با گونهای جدید از ادبیات جنایی آشنا کنند که نامش نوآر نوردیک است.
در ایران هم کم و بیش آثار این نویسندگان ترجمه شدهاند و دارند جایشان را بین ایرانیها باز میکنند. گویی شکل تازهای از ادبیات جنایی از اسکاندیناوی آغاز شده و کیلومترها آنورتر در ایران تاثیرش را بر خواننده جدی ادبیات گذاشته است. اما چرا ایرانیها به روایت سوئدیها و دانمارکیها از قتل و جنایت علاقه نشان میدهند؟ چه ارتباطی بین کشور یخزده سوئد با فلات نیمهخشک ایران هست؟ آیا مناسبات فرهنگی در قبول این نوع رمانها تاثیرگذار بوده یا مسایل سیاسی؟ همه اینها سوالاتی بود که در مصاحبه با رامبد خانلری، نویسنده رمان سرطان جن مطرح کردیم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد