15 - 04 - 2020
کنار زمین
پاچه چپ شلوارش تا خورده و زیر پای قطع شدهاش سنجاق بود. به عصای زیر بغلش تکیه داشت. گوشهای ایستاده بود و بازی را تماشا میکرد. رفتم کنارش و پشت خط ایستادم. میخواستم تا ساعت ۵ خودم را مشغول کنم. بازی را نگاه کردم:
«به نفع کیه؟»
«زرد، دو- یک.»
زمین خاکی بود و باد که میآمد گرد و خاک بلند میکرد. پشتم را به باد کردم. جوان چشمهایش را تنگ کرده بود و به بازی خیره شده بود.
پاچه تاخورده شلوارش توی باد تکان میخورد. با پشت دست چشمهایش را مالید. باد خاکآلود به چشمهایش زده بود. گفتم:
«حمله که با آبیه.»
«گلزن نداره، یکی نیست تموم کنه.»
باد که خوابید تا چند لحظه بعدش هم درست نمیشد جایی را دید. گرد و خاک هنوز توی هوا بود. جوان رو پای سالمش جابهجا شد. کتش را تکاند. قهوهای و کهنه بود. زیر بغلش پوسیدگی داشت. همانجایی که عصایش میافتاد. با اوقاتتلخی به بازی اشاره کرد:
«ببین همهاش حمله با آبیه، فقط یه تمومکننده نداره، یکی که شوت بزنه.»
تیم آبی توپ را تا دم دروازه میآورد و آنجا خراب میکرد. سر هم داد میزدند و غرولند میکردند. از همه بدتر موقعی بود که یکیشان فرصت صددرصد گل داشت. آنقدر دستپاچه شد و این پا و آن پا کرد که صدای جوان درآمد:
«دیگه بهتر از این چی میخواد، اگر من جاش بودم…»
جوری حرف زد و سرش را تکان داد که بیاختیار به پایش نگاه کردم. بیست و دو، سه سالش بیشتر نبود. پشتش به فاصله نیممتر ده، دوازده تا آجر روی هم چیده شده بود. رو آجرها یک مجله ورزشی پهن بود و فوتبالیستی داشت با پا به توپ میزد. همینطور که روی پای سالمش جابهجا میشد، ازش پرسیدم:
«فکر میکنی کی ببره؟»
«اگه آبی گلزن داشت…»
باد که جلوتر میآمد، خاکآلودهتر میشد و به ما که میرسید هیچجا را نمیشد دید. ساعت را از جوان پرسیدم، گفت: «ساعت… ساعت…»
چشم از بازی برنمیداشت. حمله با آبی بود. پاکت سیگارم را درآوردم:
«سیگار؟»
«نه سیگاری نیستم.»
سیگار را روشن کردم و یقه کتم را روی سینه کشیدم:
«هوا داره سرد میشه.»
انگار نفهمید چی گفتم، همینطور چشمش به بازی بود. بازی تا کمی آرام میشد، یا هر چه بیشتر میگذشت، جوان بیشتر ساعتش را نگاه میکرد. «معلومه خیلی به فوتبال علاقه داری.»
نگاه تندش به طرف من برگشت. انگار متوجه شد که داشتم به پایش نگاه میکردم. چیزی نگفت و نگاهش را از من گرفت. توی صورتش حالتی دیدم که دلم را فشار داد. از حرفم خوشش نیامده بود. چند لحظهای ساکت بودیم… گفتم: «فکر میکنی آبی بزنه؟»
«توپ تو نمیره، دروازه براشون طلسم شده.»
باد تندی آمد. هر چه کاغذ و گرد و خاک بود با خودش به هوا برد و دیوار خاکآلودی جلوی ما درست کرد… باد دوباره به طرف ما آمد.
«من گیر دروازه طلسم شده افتادم. پارسال تو فینال بود. هر چی حمله کردیم نشد. مفت مفت باختیم.»
دو، سه بار روی پایش جابهجا شد تا آجرها درست پشتش قرار گرفت. بعد دستش را توی کمر عصای زیربغلش انداخت. دست دیگرش را با احتیاط گوشه آجرها گذاشت و آرام نشست.
«بازیکنهای آبیرو میشناسی؟»
«فقط یکیشون رو میشناسم، او قدبلنده، شماره هشت، از همهشون بهتر بازی میکنه، همبازیم بود.»
عصای زیربغلش را به پایش تکیه داده بود. دستش را روی آن گذاشت. عصای زمخت و بیریختی بود. روی بدنهاش با خط کمرنگی نوشته شده بود: «سرباز وظیفه علی رشیدی». محل قطعشدگی رانش را با دست لمس کرد و با صدایی که خطاب نداشت و میلرزید، گفت: «اگه میشد بازی کنم…»
گردباد کوچکی در پشت زمین به خودش میپیچید و دورتر میرفت. «دروازه برای آبی طلسم شده، درست مثه بازی ما تو فینال. هر چی حمله کردیم و شوت زدیم فایده نداشت. یه شوت گوشه دروازه زدم، با پای چپ. روی پایم چسبید. برایم فرقی نداشت. پای چپ و راستم یکی بود. نمیدونم لامصب چه جوری گرفتش. هر کی دیگه بود خورده بود. یه آن فکر کردم گل شده…»
صورتش باز شده بود و چشمهایش حالتی گرفته بود که انگار میخندید. حرفش که قطع شد، لبهایش چفت شد و دیگر چیز زیادی نگفت. باد همینطور گردوخاک به پا میکرد. سایهها دراز بود و تا نیمه زمین میرسید. بازی از گرمی افتاده بود. تیم زرد وقت میگذراند. برای یک لحظه فکر کردم دیر شده، سر قرار نمیرسم:
«ساعت چنده؟»
تو خودش کز کرده بود و به بازی نگاه میکرد:
«یه ربع مونده.»
«به پنج؟»
«نه، به پنج ده دقیقه مونده.» مکث کرد و آرامتر گفت: «میگی آبی میتونه بزنه؟»
دلم میخواست میماندم و بازی را تا آخر تماشا میکردم. تیم آبی دوباره حمله میکرد. بازی گرم شده بود. آخرین پک را به سیگار زدم. از کنار خط آهسته راه افتادم. پایم روی زمین کشیده میشد. خاک را بالا میآورد. از راه آسفالتی هم گذشتم. داشتم بیرون میرفتم که یکهو صدای بازیکنها بلند شد. توپ توی دروازه زرد بود. بازی مساوی شده بود. بازیکنهای آبی از خوشحالی دنبال همدیگر میکردند، بالا و پایین میپریدند. جوان را دیدم که سر جایش بند نبود. دستش را توی کمر عصای زیربغلش انداخته بود، از شوق روی پای سالمش بالا و پایین میپرید و به طرف بازیکن شماره هشت دست تکان میداد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد