5 - 04 - 2020
یادگاران مرگ
محمد تاجالدین- صورتهای تکیده، چشمان گودافتاده و تنهای لاغر و نحیف. آوارگان لهستانی در گروههای ۲۵۰۰ نفری از کشتیهای شوروی پیاده میشوند و قدم در بندر انزلی میگذارند. رویای آزادی آنان را به ایران رسانده است. کشوری درگیر قحطی و اشغال و دولت مرکزی ضعیف.
استالین دیگر نمیخواهد آوارگان لهستانی را نگه دارد. آلمان نازی سودای اشغال شوروی را در سر میپروراند و به متحد سابقش پشت کرده است. هیتلر همه چیز را برای خودش میخواهد. استالین دست در دست متفقین گذاشته و قصد دارد کشورش را نجات دهد. سرنوشت لهستانیها را پیمانهایی تعیین میکند که پشت درهای بسته رقم میخورند. آنان که در اردوگاههای کار اجباری بلشویکها، زندگی را فراموش کردهاند به امید بازگشت به کشور مادری قدم در ایران میگذارند. تیفوس، سرخک، اوریون، بیماریهای عفونی و... بسیاری را از پا درآورده است. دریای خزر گورستان اول لهستانیهاست. بسیاری در انزلی جان میدهند. ایرانیهای دچار قحطی و محرومیت با چشمهای پر از تعجب آوارگان را ورانداز میکنند. هلن استلماخ که به عنوان آخرین آواره لهستانی در ایران زندگی میکرد و چند سال پیش درگذشت در مورد برخورد ایرانیها با آوارگان لهستانی اینطور توضیح میدهد: «مردم با دیدن وضع ما گریه میکردند. لهستانیها هم گریه میکردند. عده زیادی مردند و آنهایی که زنده ماندند را سوار اتوبوسهایی کردند که رانندههایشان ایرانی بودند، تا ما را منتقل کنند تهران. یکی از اتوبوسها در طول مسیر رشت به تهران در رودخانه سپیدرود سقوط کرد و همه سرنشینانش کشته شدند. انگار ما فقط برای گریستن و درد کشیدن خلق شده بودیم.»
ترک وطن، اشغال و آوارگی
اول سپتامبر سال ۱۹۳۹ میلادی، آلمان نازی به لهستان حمله میکند. ظرف چند هفته همه چیز در هم میشکند. قبلتر هیتلر و استالین پیمانی امضا کردهاند برای دوپاره کردن کشور لهستان؛ همان بلایی که بعدتر متفقین سر ایران آوردند. غرب لهستان نصیب آلمان میشود و شرق در دستان استالین میافتد. بسیاری در همان روزهای اول و در خیابان و زندان اعدام میشوند. آنها که میمانند سرنوشت شومتری دارند. یهودیها باید از دستان ماموران گشتاپو فرار کنند. نظامیها قلع و قمع میشوند. روشنفکران و مقامات محلی و کتابخوانها و کشاورزان خردهپا در جنگلهای کاتین سر به نیست میشوند. آمار رقم ۳۰ هزار نفر را در تاریخ ثبت کرده است. اشغالگران برای پایان تاریخ لهستان آمدهاند. استالین نیروی کار میخواهد. بسیاری به سرزمین سیبری فرستاده میشوند. اردوگاه کار اجباری. یک وعده نان در برابر یک روز کار. زن و مرد و پیر و جوان در روزها و شبهای سرد و یخبسته جان میدهند و آنها که میمانند هر روز آرزوی مرگ میکنند.
معادلات جنگ بر هم میخورد زندگی روی دیگرش را نشان میدهد. امید به رهایی از مرگ. انزلی نقطه شروع است. طبق آمار ۱۰۰ تا ۱۶۰ هزار لهستانی وارد ایران میشوند. عدهای هم بعد از از مرزهای زمینی میآیند.
بیماری زیاد است و امکانات کم. کشور ایران اوضاع بسامانی ندارد. پهلوی اول در راه جزیره موریس است و شاه جوان نمیتواند کشور را اداره کند. قحطی و بیماری همه را کلافه کرده است. انگلیسیها قول دادهاند مایحتاج زندگی آوارگان را تامین کنند. مشخص است روی قولشان نمیمانند. اما مردم ایران مهماننوازند. رضا نیکپور فرزند استلماخ از روزهایی میگوید که آوارگان با اتوبوس به سمت تهران میرفتند.
«وقتی مادرم از بندرانزلی با اتوبوس به سمت تهران حرکت میکردند مردم به سمت آنها بستههایی پرتاب میکردند. مهاجران ابتدا تصور میکنند به دلیل شرایط وخیم کشور ایران مردم از ورودشان ناراضی هستند و میخواهند با سنگ آنان را بزنند. اما کمی بعد متوجه میشوند مردم محلی بستههای غذایی به سمتشان پرتاب میکنند.»
خراسان نیز از جمله استانهایی است که میزبان آوارگان لهستانی است. وزیر مختار لهستان – کارل بادر – در نامهای به استاندار خراسان از رفتار ایرانیان با آوارگان لهستانی چنین یاد میکند: «نیات خیرخواهانه جنابعالی نسبت به هممیهنان من، مهاجران لهستانی، تاثیر عمیقی بر من بخشیده است. طبق گزارشهایی که به من رسیده، جنابعالی از روی کمال مرحمت یک دستگاه عمارت بزرگ را در اختیار اطفال یتیم لهستانی گذاردهاید که در آنجا آنها نگهداری شوند. من از صمیم قلب از مراحم خیرخواهانه و نوعپرستانه جنابعالی متشکرم و اطمینان میدهم که لهستانیها برای همیشه کمال امتنان را از جنابعالی خواهند داشت.»
اردوگاهها یک به یک برپا میشوند. عدهای به تهران، مشهد و اصفهان فرستاده میشوند. آنان که بیماری دارند اغلب به سمت اصفهان میروند چون امکانات درمانی بیشتری دارد. بسیاری از کودکان در مسیر و طول جنگ والدینشان را از دست دادهاند. یتیمخانههای اصفهان هم میزبانیشان میکنند.
لهستانیها مجبورند برای گذران زندگی کار کنند. عدهای خیاطی، عدهای آشپزی در هتلها و رستورانهای تهران و عدهای دیگر تئاتر و سینما و آوازخوانی. استالین قصد دارد ارتش لهستان را بازسازی کند. به همین خاطر مردها به صف میشوند برای بازپسگیری وطن از نازیها. زنان و بچهها باقی میمانند. بسیاری در بین خانوادههای ایرانی پذیرفته میشوند و تعدادی از آنان ازدواج میکنند.
کم نیستند کسانی که این روزها در تهران و اصفهان و دیگر شهرها زندگی میکنند و رگ و ریشه لهستانی دارند. انساندوستی، دو ملت را به هم نزدیک کرده است. بعدتر خبر میرسد مقصد بعدی آفریقا و فلسطین است. نهایتا هم بازگشت به وطن. بسیاری راهی اهواز و خرمشهر میشوند. اما تعدادی میمانند و تعدادی دیگر در گیر و دار مریضی و قحطی و آثار باقی مانده از مشقتهای کار اجباری در اردوگاههای استالین جان میسپارند. تکلیفشان چه میشود؟ آوارگان لهستانی که با سختی بزرگ شدند و زندگی کردند دور از وطن جان سپردند نهایتا کجا آرام میگیرند؟ ردپای آرامستانهای لهستانی در تمام شهرهایی که مهاجرین بودند وجود دارد. انزلی، مشهد، قزوین، خرمشهر و اما بزرگترینشان در تهران است. منطقه پیروزی و خیابان لرستان.
دروازههای تاریخ
قرارمان برای ساعت یازده است. انتهای خیابان لرستان شبیه باقی تهران نیست. یا حداقل تهرانی که این روزها سر و کلهاش پیدا شده است. پر از برجهای بد قواره و باغهای تخریب شده. دیوارهای کاهگلی و کوتاه آرامستان نمیتواند بلندای درختها را مخفی کند. درختهای کاج سوزنی برگ. حمیدرضا محمدعلی تجریشی نگهبان آرامستان لهستانیهاست. کسی که نسل اندر نسل میراث دارشان بوده است. تعریف میکند که پدربزرگش و پدرش هم نگهبان همین آرامستان بودهاند.
دروازه بزرگ را باز میکند و آنچه میبینیم بیشباهت به عکسهایی که از آرامستان پرلاشز پاریش دیدهایم نیست. سلیبهای سفید و سیاه در محوطهای پر دار و درخت. اما خیلی زود میفهمیم تفاوت از زمین تا آسمان است. بسیاری از سنگها تخریب شدهاند. علفهای هرز پیادهراه بین قبور را تخریب کرده و زردیاش سایه انداخته روی سنگها. درختان اوضاع بسامانی ندارند و شاخههای شکسته همه سو دیده میشوند. قدمت آرامستان ۱۵۰ سال است.
تجریشی همه محوطه را نشانمان میدهد. برای توضیح سنگها نمیایستد. حرف میزند و راه میرود و به همین خاطر صدایش بین سنگهای شکسته و هوهوی باد محو میشود. اینجا همه چیز رنگ باخته است. آرامستان بهترین توصیف برای اینجاست.
تجریشی در توضیح قبرهای این آرامستان میگوید: «اینجا چند دسته به خاک سپرده شدهاند. بیشترینشان لهستانیهای جنگ جهانی دوماند. کسانی که به ایران آمدن و اینجا فوت کردند. از اوکراین، فرانسه، ایتالیا و ارمنستان هم هستند»
وقتی از لهستانیها میگوید قدم میکشیم سمت یادبود جنگ جهانی دوم در آرامستان. سنگی سفید و قرمز با نوشتههایی به زبان لهستانی. پشت یادبود جنگ جهانی تا انتهای آرامستان سنگهای کوچک بی صلیب است. کشتگان جنگ. گویی وقتی برای تشریفات نبوده و همه را کنار هم خاک کردهاند. تعدادشان را تا ۴۰۰ نفر تخمین میزند. روی سنگ یادبود هم اسامی حک شده است. وقتی از تجریشی میپرسیم توضیح میدهد اینها اسامی کسانی است که در دریا و هنگام عزیمت به ایران فوت کردند. جسدشان هم به خزر افتاده و سالها است مزاری ندارند جز همین اسم حک شده روی سنگ. در کنار اینها اسم ژنرال آندریاس هم هست. ژنرالی که ارتش لهستان را پس از اشغال آلمان برای بازپسگیری وطن سر و سامان داد. قهرمان لهستانیهای آواره.
وقتی از رسیدگی به آرامستان میپرسیم، با توضیح ثبت ملی این محوطه میگوید: «سالها پیش برای تصاحب اینجا نقشه کشیده بودند. اما ثبت ملی فعلا این روند را متوقف کرده است. وقتی آقای نجفی شهردار تهران بود و سفری به لهستان داشت قرار شد شهرداری متولی سر و سامان دادن به اینجا شود. اما با رفتنش همه چیز فراموش شد.»
از وضعیت سنگهای شکسته و سرنوشتان میپرسیم، میگوید: «رسیدگی به سنگها کار آسانی نیست. مشخص است باید بودجهای در نظر گرفته شود. برخی سفارتها مانند اوکراین و ایتالیا گاهی کمکهایی میکنند اما به اندازه نیست. کندن علفهای هرز اینجا فقط سه میلیون تومان هزینه دارد. از زمان پدربزرگ من یعنی ۷۵ سال است که هیچ سفارتی پول آب و برق و گاز اینجا را پرداخت نکرده است. در حالی که زمین اینجا برای سفارت فرانسه است.»
اینجا را تا ۷۰ سال دیگر پارک میکنند
تجریشی از وضعیت راضی نیست. وقتی از او میپرسیم برای رسیدگی به این محوطه دست تنهاست، میگوید نه! خدا هست! او سرنوشت آرامستان را خوب پیشبینی نمیکند و میگوید:
«اگر این روند ادامه پیدا کند و اینجا تبدیل به مخروبه شود، تا ۷۰، ۸۰ سال دیگر پارک خوبی میشود و ساختمانهای بلندی درونش میسازند!»
او میگوید پس از ثبت این محوطه توسط سازمان میراث فرهنگی و گردشگری هیچ گونه پیگیری انجام نشده و اینجا را به امان خدا رها کردهاند. به غیر از این آرامستان چهار آرامستان دیگر هم دیوار به دیوار اینجا وجود دارد. آرامستان روسها و یونانیها، آرامستان آسوریها، ارامنه کاتولیگ و ارامنه گرگوری.
بزرگان تاریخ
به غیر از قبور مهاجرین و کشتهشدگان تعداد زیادی از درگذشتگان مسیحی در اینجا آرام گرفتهاند. کنار هر قبر پرچم کوچکی نصب شده تا ملیت صاحبش مشخص شود. پرچمهای فرانسه و ایتالیا و اوکراین و ارمنستان و چند کشور دیگر دیده میشود. در تاریخ معاصر ما، مخصوصا از دوره قاجار به بعد حضور خارجیها در ایران پر رنگ بوده است. جدا از بحثهای استعمارگرایانه، بودند کسانی که به ایران و ملت ما کمکهای شایانی کردهاند. چه در بحثهای پزشکی چه نظامی و امور عمرانی.
یکی از قدیمیترین سنگهای این آرامستان، مزار دکتر کلوکه پزشک محمد شاه و بعد ناصرالدین شاه قاجار است؛ پزشکی که در دوره ناصری مورد غضب شاه قرار گرفت و به همین خاطر مقبره درستی در این آرامستان برایش بنا نکردهاند. سنگ دکتر کلوله شکسته شده و تا تخریب کامل چند قدم فاصله دارد. یا مزار آلفرد ژان باتیست لومر سازنده اولین سرود ملی ایرانیها در دوره ناصرالدین شاه.
سنگهای اینجا کار دست هستند. تجریشی میگوید داخل محوطه و اطراف پر از کارگاههای سنگتراشی بوده است. اما دیگر خبری ازشان نیست. دیوار به دیوار محوطه ساختمانهای ریز و درشت بنا کردهاند و برخی همسایهها به دلیل پایین بودن قیمت زمین در منطقه شکایت دارند.
فرهنگ و سیاست
آرامستان لهستانیها تقابل فرهنگ و سیاست است. سیاستی که ملتی را آواره کرده و فرهنگی که آنها را پناه داده است. چند روز پیش خبر برگزاری اجلاسی ضد ایرانی در لهستان نقل محافل خبری شد. بسیاری از سیاستمداران ایرانی در انتقاد به رویکرد دولت لهستان از روزهایی گفتهاند که ایرانیان از مهاجرین لهستانی پذیرایی کردهاند. حتی عباس عراقچی از آرامستان لهستانیها در تهران نام برد و از آن با احترام یاد کرد.
حالا خبر رسیده در مقابله با رویکرد جدید دولت لهستان قرار است هفته فیلم این کشور در ایران ملغی شود. یا کاردار سفارت این کشور به وزارت امور خارجه برای توضیحات دعوت شده است.
تاریخ نشان داده سیاست ممکن است دو ملت و دو کشور را تحتالشعاع خود قرار دهد و حتی اوضاع را به جنگ و خونریزی بکشاند اما فرهنگ همیشه ملتها را به هم نزدیک کرده است. همنشینی مهاجرین لهستانی و ایرانیان تاریخی ۷۰ ساله را رقم زده است. در این رابطه چندین مستند و کتاب نوشته شده و هنوز هم میشود در موردش نوشت و گفت.
احیای آرامستان کشتهشدگان لهستانی در جنگ جهانی دوم میتواند نشانه مثبتی برای ملت لهستان باشد. کسانی که هیچگاه ایرانیان را فراموش نکردهاند. همیشه راه تقابل دیپلماتیک کارساز نیست. گاهی باید از طریق نزدیک کردن ملتها کار را به پیش برد. بسیاری از لهستانیها ایران را وطن دوم خود میدانستند و میدانند. مثل هلن استلماخ که در کتاب خاطراتش آورده است: «وقتی آمدیم ایران، خیلی خوشحال بودیم. من فقط اسم ایران را شنیده بودم. لهستانیها خوشحال بودند که داریم به ایران مهاجرت میکنیم. خوشحال بودم که آزاد میشویم. من ایران را وطن دومام میدانم. مردم اینجا لهستانیها را دوست داشتند.»

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد