28 - 04 - 2020
یه خونهتکونی گنده!
مجید عابدینیراد- داشتم شدیدا مثل همه اهل محل و همسایههای ساختمون جدیدم توی خیابون مختاری خونهتکونی پیش از عید رو میکردم که رضا تلفن کرد و گفت داره میآد پیشم تا بهم خیرمقدم بگه!
وقتی در آپاتمان رو به روش باز کردم و اومد تا وسط سالن بعد از روبوسی به سبک سنتی، جعبه شیرینی رو گذاشت روی پیشخون آشپزخونه و گفت: از اون هویجیهاست که تو دوست داری! عابد باید بگم بدجوری دلم برات تنگ شده بود و احساس تنهایی میکردم! نگاه کن این دو ماه چقدر زود گذشت!؟ خوشحالم که میبینمت!
براش جایی میون مبلها درست کردم تا بنشینه و عذرخواهی کردم که خونهام تا این اندازه به هم ریخته هست!
وقتی رضا توی جاش قرار گرفت و داشتم براش یه قهوه فرانسوی درست میکردم ازم پرسید: جوون من راستش رو بگو بعد از یکی دو ماه غیبت اولین چیزی که در بدو ورود توجهات رو خیلی جلب کرد چی بود؟
همینطور که داشتم قهوه خشک رو توی یه دستمال کاغذی در میون قیفی که برای فیلتر کردن قهوه ازش استفاده میکنم میریختم گفتم: اولین شوک بزرگ راستش افزایش قیمت سیبزمینی و پیاز در حد و حدود چهار و نیم تا پنج هزار تومن بود! حالا قیمت خیار و گوجه بماند! آخه من از این اقلام به عنوان شاخص بالا رفتن هزینههای زندگی استفاده میکنم!
وقتی هم شروع کردم به ریختن آب جوش روی قهوه اضافه کردم: بعد هم به نظرم فروشندههای املاک و صاحبخونهها خیلی بیحد وحساب پررو و ازخودراضی و لوس شدهاند که به قول محمد آقا که سر چهارراه بنگاه املاک داره هر بار از جلوی مغازهاش رد میشن سرشون رو تو میکنند و میگن متری دویست یا پانصد هزار تومن و یه وقتها تا یه میلیون ببره روی قیمت ملکشون! تو حسابش رو بکن که توی شهر هرت هم از این خبرها نیس! یعنی میگه اونها هستند که قیمت ملک رو واسه خودشون تعیین میکنند! تحلیلهای اقتصاددانها رو بگذار کنار، رفیق! کار از خودهامون به قول خیلیها خرابه!
وقتی فنجون قهوه رو جلوی رضا گذاشتم گفت: یعنی عابد جون با این حساب به کجا خواهیم رسید؟
گفتم راستش رضا اگه هیچ کاری نکنیم روزبهروز اوضاع به هم ریختهتر میشه!
رضا که مشغول شیرین کردن قهوهاش شده بود گفت: راستی میگن اوضاع توی فرانسه شلوغتر از قبل خواهد شد. تو که این کشور رو میشناسی و تازگی اونجا بودی بین وضع اقشار ضعیف مملکت خودمون و جلیقهزردها تشابهی وجود داره؟
کمی از سوال رضا توی فکر فرو رفتم و بعد از نوشیدن جرعهای از قهوهام گفتم: رضا جون دیشب تا بوق سحر توی خیابونها سمت پارک دانشجو و اطراف خیابون لبافینژاد به پرسهزنی شبانهام مشغول بودم. نمیدونی چطور مردم با زن و بچه از پیر و جوون و زن و مرد تا نصفشب با شور و هیجان مشغول برپایی بازارچه کنار پیادهرو و خرید و فروش بودن؛ چیزی که توی سراسر دنیا نمونه نداره! به خودم گفتم با این همه عطش مردم به برگزاری جشنشون توی این شرایط و تا ۳ سحر کادو و وسایل مورد نیاز شب عید تدارک دیدن و به خصوص راه اومدن نظام انعطافپذیر اقتصادیای که داریم با خواستهای مردم، هنوز راه دررویی از خرابیها وجود داره! توی فرانسه آقارضا قشرهای ضعیف به ته خط رسیدهاند! یه وخامت تدریجی حداقل سی ساله هست که وضع یه گروه اجتماعی عظیمی رو به بنبست رسونده! اونجا رضا با یه زخم باز شده طرفیم که به این سادگیها راه بسته شدن نداره! ولی توی ایرون وضع مثل یه غده چرکین میمونه که هنوز توی حالت قبل از ترکیدن مونده!
رضا یه پاش رو روی اون یکی انداخت و همینطور که داشت جرعهای از قهوهاش رو مینوشید گفت: عابد تو هنوز هم خوشبینی قبلیات رو نسبت به بهبود وضع داری؟ فکر میکنی توی سال ۹۸ وضع بهتر بشه؟
چرخشی روی مبل به خودم دادم و گفتم: یادته که خیلی وقت پیش که با هم حرف میزدیم بهت گفتم مشکل ما رضاجون ضعف مدیریته، اگرنه همه اوضاع خارجی برای ایرون در بهترین وضع ممکنه!
ما توی این مملکت هم آدمهای کاردان زیاد داریم و هم منابع ما بسیار سرشار و غنی ست! مشکلاتمون اصولا از نوع ساخت و پاختهای وطنیه!
رضا ته قهوهاش رو نوشید، پا شد و گفت: ما هم عابدجون با بچهها مشغول خونهتکونی هستیم و نمیتونم زیاد بنشینم! اومدم فقط بهت سلامی بدم و تجدید دیداری بکنم!
همینطور که تا دم در راهنماییاش میکردم گفتم: آخه اینکه بد شد! یه شیرینی هم به لب نذاشتی. رضا توی پاگرد گفت: شیرینی رو بذاریم برای موقعی که رییسجمهورمون خبر یه خونهتکونی گنده رو در سطح وزیران و مدیران غیرکارآمد و ناواردش بده! و وقتی داشت از پلهها پایین میرفت با خنده اضافه کرد: نه، شوخی میکنم! عید که میام درست و حسابی شیرینی میخورم!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد