9 - 01 - 2018
یک فنجان آرامش
ترافیک خیابان شریعتی حال آدم را میگیرد. هرچه خیابان به سمت شمال کش میآید نور چراغ ماشینها پررنگتر میشود و صدای بوقها بلندتر. اگر قرار بود همه چیز را بگذاریم به اختیار جاذبه باید ماشینها سر میخوردند و جایی ته تهران انبار میشدند روی هم. آن وقت ما پیادهها با چنگک و طناب میافتادیم به جان آسفالت خیابان و سینهخیز میرفتیم سمت تجریش.اما خیالات درد ما را دوا نمیکند. همانطور که شریعتی را بالا میرویم و قیطریه و کوچه عاج را زیر پا میگذاریم باید کمی سرمان را بچرخانیم سمت راست خیابان. آن موقع است که سر و کله کافه آس پیدا میشود؛ راهرو درازی که خیال میکنی تهش کوچهباغی بزرگ و قدیمی است با دیوارهای کاهگلی و میوههای آویزانشده از شاخه.اما راهرو را که تا انتها میروی سالن گالری روبهرویت است و نقاشیهایی که روی دیوار جا خوش کردند. سالنی با دیوارهای سفید و کفپوشی از فرشهای قدیمی به هم دوخته شده. راهپلهای وسط سالن را سوراخ کرده و پیچ خورده بالا. پلهها را که دور بزنی و بالا بروی، سالن کافه پیداست. بیشتر شبیه مغازههای عتیقهفروشی است. آنهایی که در فیلمهای بزن بهادری دهه ۷۰ دیدهایم. تلفنهای قدیمی، تلویزیونهای دردار، گرامافونی چوبی با شیپوری طلایی و چند ماشین تایپ کهنه توی قفسهای شیشهای. دری هم انتهای سالن رو به بالکن است. برای آنها که میخواهند توی دود و دم تهران سیگارهایشان را هم از چوبخط زندگی پاک کنند. کافهگالری آس میزبان علاقهمندان به هنر است؛ آنها که میخواهند در کنار دیدن نقاشیها و مجسمههای تازه چند دقیقهای را هم کنار رفقایش بنشینند و کمی حرف بزنند. از دود و دم تهران، از قانون جاذبه که هیچوقت کار ما را راه نمیاندازد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد