10 - 04 - 2020
یک نفر حقمان را بگیرد!
محمدرضا ستوده- امروز از آن روزهایی است که حوصله طنز نوشتن ندارم. تعداد روزهایی که حوصله طنز نوشتن ندارم روزبهروز بیشتر میشود. از این آدمهایی نیستم که خودم را لوس کنم. واقعا حالم خوش نیست. یک سال پیش پدرم را در تصادف کشتند. ضارب نه تنها عذرخواهی نکرد بلکه تا آنجایی که توانست سنگ انداخت که روند دادرسی طول بکشد. یک سال است دنبال این پروندهام. خودم پدرم را کشته بودم سادهتر میگذشت. الان پرونده در اجرای احکام است ولی ضارب در اداره بیمه پرونده تشکیل نمیدهد که ما نتوانیم دیه را وصول کنیم و ماجرا مشمول مرور زمان شود. دستمان هم به هیچ جا بند نیست. از آنطرف شش سال پیش سه نفر از بانک نزدیک خانه مرحوم پدرم را تعقیب کردند و مقابل در خانهمان پیرمرد را خفت کردند، روی زمین خواباندند و چهارمیلیون تومان پول نقد را از جیبش در آوردند و فرار کردند. حالا بعد از شش سال یک نفرشان آمده سهم خودش از آن چهار میلیون یعنی یک میلیون و سیصد هزار تومان را بدهد و رضایت بگیرد!
۸۰ درصد تلفنها و مکالماتم پیرامون دادگاه و دیه و زندان و بیمه و این جور چیزهاست. لابهلای اینها به دکتر روانپزشک و متخصص درد و متخصص گوارش هم سر زدهام و همچنان میزنم. آزمایش دادم و التهاب روده داشتم. از گردن به پایین تا لگنم درد میکند. درد گردنم به دست چپم میزند و تیر میکشد. قفسه سینهام هم مدتهاست درد میکند. نمیدانم درد کمر و گردن است به قفسه سینه میزند یا مشکل از قلب یا معده است. روانپزشک هم یک کیسه قرص داد که هر کدام را میخوری لمس و بیحس و از نعمت درک و فهم محروم میشوی. فعلا قرصهای اعصاب را گذاشتم کنار تا تکلیف گردن و کمر و معده و قلب را مشخص کنم بعد برسم به قلب. این وسط از یک جایی هم طلب دارم که پولم را نمیدهند. انصافا حق دارم که حال نوشتن یک چیز بامزه را نداشته باشم. خودتان بدون اینکه چیزی بخوانید کمی بخندید…

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد