28 - 11 - 2022
۶۰ سال پیش در چنین روزی
مسعود سلیمی-
به خاطر شغل پدرم که در اداره بهداری روستای زرند میان تهران و ساوه کار میکرد، رویدادهای سالهای پرجنب و جوش و تاریخساز اواخر دهه ۲۰ به ویژه آغاز دهه ۳۰ خورشیدی را به عنوان یک نوجوان از دور نظاره میکردم.
در واقع تنها وسیله ارتباطی ما با تهران یا به قول آن روزیها مرکز، یک رادیوی بزرگ باتریدار بود که شبها منبع خبری پدرم بود و روزنامه اطلاعات که پدرم آبونه بود و یک روز پس از انتشار به دست ما میرسید.
حوادث اثرگذار و رویدادهای تاریخساز ۲۵ تا ۲۸ مرداد ۳۲ یعنی از رفتن شاه به ایتالیا تا حمله به خانه دکتر مصدق و دستگیری او را ما از طریق همان رادیو دنبال میکردیم.
از طرفی در چند قدمی خانه ما اداره پست و تلگراف روستای زرند بود، جلو در ورودی آن یک فرورفتگی یا چند سکوی سنگی قرار داشت؛ مکانی که به عنوان پاتوق، روسای ادارههای روستا را دور هم جمع میکرد.
یادم میآید نزدیک غروب ۲۸ مرداد ۳۲ بود. همه روسا جلو پستخانه جمع شده بودند من هم همراه پدرم رفته بودم. خبرها ضد و نقیض بود. تودهایها از مقاومت مردم حرف میزدند و طرفداران جبهه ملی نگران جان مصدق و آینده کشور بودند.
***
دو سال پس از ۲۸ مرداد ۳۲ برای ادامه تحصیل به تهران آمدم. منزل مادربزرگم در خیابان امیریه نزدیک چهارراه سپه و کاخ شاه بود و با کمی فاصله بیشتر به خیابان سپه و سردر باغ ملی از یکسو و دانشکده افسری و کاخ نخستوزیری از طرف دیگر میرسید.
با وجود سن کمی که داشتم، شرایط تحت فشار پایتخت و آثار مخرب کودتای ۲۸ مرداد را از نزدیک میدیدم و احساس کردم. گاهی که پیاده از خانه به طرف چهارراه سپه و نزدیکیهای دانشکده افسری میرفتم ویرانی خانه مصدق در ذهنم شکل میگرفت و گاهی که با مادربزرگم به میدان توپخانه آن روزها، طرفهای باب همایون و سبزه میدان میرفتیم از او درباره تخریب بسیاری از خانهها و آثار قدیمی شهر میشنیدم. مادربزرگ مادریام که پدربزرگش در زمره معمارهای درجه یک سالهای پایانی قاجاریه و آغاز رضا شاه بود، از چگونگی ساخت سردر باغ ملی و سردر کاخ سلطنتی در خیابان سپه تعریف میکرد.
سالهای نوجوانی من در تهران با سالهای یاس و دلهره پس از ۲۸ مرداد سپری شد و هنگامی که به قول معروف دست چپ و راستم را شناختم و سرم توی کتاب و روزنامه و شعر و ادبیات رفت، رفتهرفته با واکنشهای خاموش هنرمندان از شاعر و نویسنده تا سینماگر و نقاش آشنا شدم.
من در ۲۸ مرداد ۳۲ در روستایی نزدیک تهران زندگی میکردم در نوجوانی نام دکتر محمد مصدق را شناختم، بعدها در دبیرستان و دانشگاه همزمان با سالهای تبعید مصدق در احمدآباد، با زندگی، تفکر و راه و رسم حکومتداری و مبارزات او آشنا و آشناتر شدم.
برای من که ۶۰ سال از نخستین آشناییام با نام سردمدار ملی شدن صنعت نفت میگذرد و برای من که شناخت با دکتر محمد مصدق از راه خواندن کتاب و شنیدن نظریات موافق و مخالف او ممکن شده است، با وجود همدلی و علاقه و احترامی که برای او به عنوان رهبر ملیخواه ایران قائل هستم، برایم داوری قاطع درباره مبارزاتش ممکن نیست. شخصیت و زندگی دکتر
محمد مصدق پس از ۶۰ سال از ۲۸ مرداد و حتی با وجود کارنامه پر بار سیاسی و اجتماعیاش از اواخر دوران قاجار به بعد، همچنان میان دو باور کاملا سیاه و سفید، دو باور مبتنی بر خدمت و خیانت همراه با تعصبورزی فوقالعاده موافقان و مخالفان کاملا رونمایی نشده است.
دکتر محمد مصدق و آنچه پس از ۲۸ مرداد بر سر او و نهضت ملی ایران آمد خسارتهای فراوان مادی و معنوی زیادی را دربرداشت. متاسفانه و براساس یک رویه بسیار زیانبار بسیاری از ما ایرانیها هنگامی که با کسی و عقاید او به مخالفت بر میخیزیم، تیشه به دست به جان تمام داشتههای او میافتیم.
مخالفت با دکتر مصدق به مخالفت با بسیاری از خدمات شایسته او، داشتهها و نماد ملی و فرهنگی ایرانزمین منجر شد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد