28 - 04 - 2020
یاد دوست
فاطمه رحیمی- سال ۹۷ به ایستگاه پایانی خود در حالی نزدیک میشود که برخی از این قطار ترسناک میان راه پیاده شدند و برخی همچنان بر اسب مراد میتازند…
تمام شد، گذشت، اما سخت! سختتر از تمام سالهایی که دوره کردیم و رج به رج امید بافتیم برای زندگیهامان که حتی رنگی از زیستن در آن جایی ندارد این روزها…
نوشتیم و خط زدیم، به خون جگر ساختیم با زمانهای که هرگز با ما نساخت… دل شکستیم و چه نامراد به پایانش رساندیم…
نوشتن مرهم است برای مایی که مامنی جز قلم و کاغذمان نیست، چه شبها و چه روزهایی که با هم نزیستیم و دست به دست هم ندادیم تا هیچمان پوچ نشود!
غافل شدیم از آنکه دستمان را گرفته بود و آهسته میبرد و سر و سامان میداد تمام این هستی آشفته را…
وارثان درد اگر نباشیم، اما بیوفایی را خوب آموختهایم، در مسلک ما نان خوردن و نمکدان شکستن رسم تازهای نیست، همرنگ رسوای زمانهای هستیم که شهره شهرمان میکند در نامردی و نامرادی!
اما رفتن همیشه هم بد نیست، رفتن تنها راهی است که از آن گریزی نیست، چه ناگزیر پشت میکنیم به تمام عاشقانههایی که سطر به سطر جانش بخشیدهایم، آخر سر ما میمانیم و قلمی که لااقل آن را یارای همراهی با ما نیست اکنون… قلمهای ازنفسافتاده و کاغذهای بیوطن، تنها ره توشهمان باد…
رنجنامه مینویسم برای تویی که نمیدانم چگونه ادامه دهم پس از تو، تمام لحظههایی را که هستم، اما تو نیستی…
بیچاره مایی که بیتو باید سر کنیم، بینوا مایی که بدرقهات میکنیم اینسان تلخ و سنگین… باران دلتنگیمان همراهت باد تا خود روز مبادا…
ببخشای بر ما لحظه لحظهای که قدر ندانستیم و گره به گره دردت را افزون کردیم…

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد