29 - 11 - 2022
ممیز شیفته نوآوری بود
پرویز کلانتری-
قطارهای زندگی آدمها یک جاهایی با هم تلاقی میکند. قطار زندگی من و مرتضی ممیز هم در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران با هم تلاقی کرد. من در دانشکده یک یا دو سال بالاتر از ممیز بودم ولی وجه اشتراکی که ما به عنوان دانشجو داشتیم، این بود که هر دو به عنوان گرافیست شناخته شده در خارج از دانشگاه فعال بودیم و در موسسههای تبلیغاتی و به خصوص مطبوعات کار میکردیم. کاریکاتورهای من در روزنامه چلنگر و باباشمل چاپ میشد و بعدها هم با محمود عنایت کار کردم. اما باید اعتراف کنم که ممیز با وجود سن کمش، در حوزه گرافیک مطبوعات از من فعالتر و شناخته شدهتر بود. به خصوص بعد از کار در کتاب هفته به یک شخصیت برجسته در این حوزه بدل شد. علتش هم نوآوریهایی بود که در کار خود داشت. خودش درباره این اتفاق میگفت زمانی که میخواست برای یک داستان طرح بکشد، آنقدر فرصت کم بود و مجبور بود در کوتاهترین زمان کارش را ارایه دهد که این شتابزدگی سبب میشد کار از تمام چیزهای اضافه، تهی شود و به نوعی سادگی برسد که در عین حال مفهوم را هم منتقل و دینش را به داستان ادا میکرد. در اصل این سبک بنا بر این ضرورت ساخته شد. این تجربه بسیار ارزشمندی بود که سبب ساده شدن تصویرگری شد. البته این هم به قدرت کار ممیز و استعداد او وابسته بود که توانست در آن شرایط با به کارگیری خلاقیت خود، سبک جدیدی خلق کند و در زمانی کوتاه و فشرده چنین تصویرسازیهایی ارایه دهد.
اما به عقیده من مهمترین کاری که ممیز در زندگی حرفهایاش انجام داد، پروژه نهایی دانشکده او بود. در آن زمان دانشکده هنرهای زیبا براساس الگوی بزار پاریس (دانشکده هنرهای زیبای پاریس) اداره میشد. به همین دلیل این دانشکده اصول خیلی جدی و آکادمیکی داشت که اجازه نوآوری چندانی به دانشجویان نمیداد. مثلا یک پرتره را نمیتوانستیم به شیوه پیکاسو و مدرن رسم کنیم و باید کلاسیک کار میکردیم. حالا هنرمندی مثل مرتضی ممیز را تصور کنید که شیفته نوآوری است و چطور میخواهد در چارچوب پذیرفته شده آکادمیک دانشکده، طرحی ارایه دهد که قابل قبول باشد و پذیرفته شود. پروژهای که ممیز ارایه داد، طرح جشن عروسی خودش بود. در این طرح ممیز در لباس دامادی در کنار عروس ایستاده بود. عروس، مجسمه ونوس بود که روی یک سه پایه گذاشته شده بود تا هم قد داماد شود. همه استادان دانشکده هم در این جشن حضور داشتند و کنار عروس و داماد ایستاده بودند. از استاد حیدریان و جوادیپور گرفته تا مادام امینفر که خانمی فرانسوی بود. طرح به صورتی کشیده شده بود که انگار همه آدمها در یک عکس یادگاری از مراسم عروسی ایستادهاند. چهرهها و جزییات بسیار دقیق و کامل کشیده شده بود و مغایرتی با ضوابط و چارچوبهای آکادمیک نداشت اما موضوع کلی مضحک بود و بهخصوص شخصیت عروس که جای خود را به مجسمه ونوس داده بود. در طرح ارایه شده نوعی تخیل سوررئالیستی وجود داشت و دقتی که در کشیدن جزییات چهرهها و محیط به خرج داده شده بود، سبب شد که هیچکس نتواند از آن کار ایراد بگیرد. همه به این زیرکی ممیز لبخند میزدند. به همین دلیل است که میگویم این مهمترین کاری بود که او در طول زندگیاش انجام داد. این پروژه به حدی مورد قبول و خوشایند اساتید قرار گرفت که با نمره بالا پذیرفته شد و سبب شد تا شاگرد اول شود. در آن زمان شاگرد اولها را برای ادامه تحصیل به دانشکده هنرهای زیبای پاریس میفرستادند و ممیز هم از همین طریق به فرانسه رفت. متاسفانه از این پروژه نه عکسی هست و نه مشخص است که اصل کار کجاست؟ قاعدتا باید این اثر در دانشکده محفوظ باشد ولی نشانهای از وجودش نیست. امیدوارم خانواده ممیز پیگیری کنند و اگر خبری از این اثر دارند به رسانهها بدهند تا این کار خوب، دیده شود.
خاطره ویژه دیگری که از مرتضی ممیز به خاطر دارم، به نمایشگاه واش آرت بازمیگردد. این نمایشگاه در شهر واشنگتن برگزار میشد و حدود ۱۰ سال پیش از انقلاب مرتضی ممیز هم یک بار در این نمایشگاه شرکت کرد. فضایی در مقیاس دو متر در دو متر به او داده شده بود و ممیز در این فضا تصمیم داشت تعدادی چاقو را از سقف آویزان کند. با هم چاقوها را خریدیم و با نخهای نایلونی آویزان کردیم و بروشورهای این اثر را هم در همان محدوده روی زمین گذاشتیم. در این بروشورها هدف از این اثر توضیح داده شده بود که تمام ما در هر مکانی، در معرض تهدید قدرتهای سیاسی بزرگ هستیم. چند وقتی از افتتاح نمایشگاه میگذشت که یک آمریکایی درشت هیکل و قد بلند به غرفه ما سر زد. این شخص یکی از کسانی بود که در مطبوعات نقد هنری مینوشت ولی ما در آن زمان نمیدانستیم. چیزی که او را جذب کرده بود، فضای هراسانگیزی بود که چاقوهای تیز و براق به وجود آورده بودند. این منتقد از فضای مدرن اثر خوشش آمده بود؛ خم شد تا یکی از بروشورها را از روی زمین بردارد و موقع بلند شدن نوک تیز یکی از این چاقوها به او اصابت کرد و پشت او را به شدت زخمی کرد. خون فواره زده بود و ما بسیار نگران و وحشتزده بودیم ولی تمام مدت لبخند تلخی روی لبهای او بود و اشاره میکرد که پیام این کار را دریافت کرده است. خوشبختانه این اتفاق با بزرگواری این شخص به خیر گذشت و هنر پرخاشگر ممیز از این دردسر گریخت.
ویژگی مهم اخلاقی ممیز رکگویی و صراحت لهجهاش بود که سبب میشد بسیاری از اطرافیان و به خصوص شاگردانش از او رنجیده خاطر شوند. گاهی اوقات این بیپرده سخن گفتنها باعث دلگیری میشد که کاش چنین نمیشد ولی وقتی به تاریخ معاصر هنر ایران نگاه میکنیم، ممیز یک شخصیت برجسته است. همیشه دغدغه ذهنی من این بوده است که هنرمندان جوان چطور به این کار نگاه میکنند؟ انقلاب ایران باعث شد یک فاصله و شکاف میان هنرمندان پیش و پس از انقلاب بیفتد و این رابطه قطع شد. خوشحالم فرصتی پیش آمد که در ۸۲ سالگی بتوانم مرتضی ممیز را تا حدی به جوانترها معرفی کنم.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد