3 - 05 - 2025
از تکثر نمادین تا فقر محتوایی
گروه فرهنگ و هنر- پدیده «جشنوارهزدگی» یکی از چالشهای ساختاری در مدیریت فرهنگی ایران بهشمار میرود؛ پدیدهای که با اتکا به ظاهر پررنگ رویدادهای گوناگون فرهنگی، در عمل به تضعیف نهادهای تولید خلاق، هدررفت منابع مالی و جدایی تدریجی فرهنگ رسمی از جامعه منتهی شده است. این گزارش با نگاهی انتقادی به چرایی تکثیر کمی جشنوارهها، ساختار غیرشفاف مالی، ضعف راهبردی در طراحی محتوا و تاثیرات بلندمدت این روند بر بدنه فرهنگ و هنر کشور، به بررسی این پرسش میپردازد که آیا جشنوارهها فرصتی برای توسعه فرهنگیاند یا به نمادی از فرمالیسم اداری بدل شدهاند؟
رشد انفجاری جشنوارهها؛ کمیت به جای کیفیت
در نگاه نخست، برگزاری مکرر جشنوارههای فرهنگی میتواند نشانهای از پویایی و تکثر فرهنگی تلقی شود. طی دو دهه اخیر، تقویم رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نهادهای تابعه، شاهد رشد چشمگیر جشنوارههایی بوده که در قالبهای مختلف از فیلم و تئاتر گرفته تا شعر، خوشنویسی، عکاسی، صنایعدستی و حتی حوزههای نوپایی چون مد و غذا طراحی شدهاند اما آیا این تنوع، به معنای تعمیق فرهنگی است؟ آمارهای موجود نشان میدهد که در بسیاری از موارد، این جشنوارهها صرفا پوششی هستند برای مصرف بودجه یا انجام وظایف آییننامهای نهادها، نه بسترهایی واقعی برای تبادل فرهنگی و کشف استعداد.
اقتصاد جشنوارهای؛ گردش مالی بدون بازده فرهنگی
یکی از ابعاد کمتر بررسیشده در جشنوارهزدگی، بعد اقتصادی آن است. بودجههای میلیاردی سالانه برای جشنوارههایی هزینه میشود که گاه مخاطب چندانی نداشته یا در سطح محتوایی، عمق و اصالت لازم را ندارند. بخش اعظم این بودجه صرف برگزاری افتتاحیه و اختتامیههای پرزرق و برق، دعوت مهمانان داخلی و خارجی، اجاره سالنهای مجلل، طراحی دکور و تبلیغات میشود. در حالی که سهمی بسیار اندک به پشتیبانی از هنرمندان، تولید آثار جدید یا حتی مستندسازی دستاوردهای جشنواره تعلق میگیرد. نبود سامانه شفاف گزارشدهی مالی، عملا ارزیابی اثربخشی این بودجهها را ناممکن کرده است. با بررسی فهرست داوران، مدیران و حتی برگزیدگان جشنوارهها، به سادگی میتوان به نوعی انحصار در مدیریت فرهنگی پی برد. چهرههای تکراری و حلقههای بسته تصمیمسازی باعث شدهاند که جشنوارهها نهتنها بستری برای ظهور نسل تازه هنرمندان نباشند بلکه به عرصهای برای بازتولید وضعیت موجود بدل شوند. بسیاری از هنرمندان جوان و مستقل، به دلیل نداشتن رابطه یا پشتوانه نهادی، امکان حضور و دیدهشدن را از دست میدهند. این چرخه معیوب، منجر به یکنواختی فرهنگی و ناامیدی در میان نیروهای خلاق شده است.
از تولید فرهنگی به مصرف نمادین
جشنوارههایی که قرار بود به جریانسازی فرهنگی بپردازند، به سطحیترین لایههای کارکرد خود بسنده کردهاند. به جای تمرکز بر محتوا، تولید ایده، پرورش هنرمند و تعمیق مفاهیم، اغلب جشنوارهها به نمادسازی، نمایش و تولید ویترین فرهنگی روی آوردهاند. تاکید بر تعداد برنامهها، عکسهای رنگارنگ در رسانهها و برگزاری مراسم رسمی، در نهایت فرهنگ را از معنای واقعی آن تهی کرده و آن را در حد یک رخداد اداری فروکاسته است. این نوع نگاه، عملا فرهنگ را از مسیر تحول اجتماعی و گفتمانسازی منحرف کرده است. جشنوارهزدگی با جذب منابع مالی و توجهات رسانهای، فضای تنفسی را از فعالیتهای خودجوش و مستقل فرهنگی گرفته است. نهادها و گروههایی که بدون وابستگی به دولت و بودجههای رسمی تلاش به ایجاد تعاملات فرهنگی واقعی دارند، اغلب در حاشیه باقی میمانند زیرا زیرساختهای فرهنگی به جای حمایت از تنوع، درگیر سلسلهمراتب اداری، مجوزدهیهای سنگین و اختصاص بودجه به رویدادهای پرریختوپاش هستند. این وضعیت به شکلگیری یک فرهنگ غیرپویا، بسته و تکصدا منجر شده است.
بیگانگی جشنوارهها با بدنه جامعه
یکی از معیارهای موفقیت هر جشنواره فرهنگی، میزان ارتباط آن با جامعه مخاطب است اما در ایران بسیاری از جشنوارهها مخاطب عام ندارند. بهجای اینکه رویدادها از بطن جامعه برآیند و پاسخگوی نیازهای فرهنگی مردم باشند، معمولا از بالا به پایین طراحی شده و فاقد درک عمیق از مخاطبان خود هستند. نتیجه این است که مردم نهتنها در آنها مشارکت نمیکنند بلکه گاه حتی از وجودشان بیخبرند. این شکاف عمیق میان جامعه و ساختار فرهنگی رسمی، موجب بحران مشروعیت فرهنگی شده است، همچنین تقویم فرهنگی کشور بهشدت متراکم و بیوقفه است. بسیاری از جشنوارهها تنها با فاصله چند روز یا هفته از یکدیگر برگزار میشوند، بدون اینکه فرصتی برای تحلیل، جمعبندی، استخراج تجربه و ارتقای کیفی وجود داشته باشد. گزارشهای ارزیابی، اگر هم تهیه شوند، جنبه صوری دارند و بیشتر به تمجید از عملکرد مدیران میپردازند تا نقد سیاستها و بررسی نقاط ضعف. این سرعتزدگی مانعی اساسی در برابر توسعه واقعی فرهنگی است. در مقابل این روند برخی رویدادهای کوچک، محلی یا مردمی توانستهاند تجربههای موفقی خلق کنند. فستیوالهای خیابانی، جشنوارههای دانشجویی یا برنامههایی که با بودجه اندک اما مشارکت مردمی بالا برگزار شدهاند نمونههایی از این رویدادهای معنادارند. این جشنوارهها بهجای ویترینسازی، بستری برای گفتوگو، نقد، مشارکت و خلاقیت فراهم کردهاند. الگوگیری از چنین تجربههایی میتواند به احیای اعتبار جشنوارهها و بازتعریف کارکرد فرهنگی آنها کمک کند. پدیده جشنوارهزدگی آنگونه که اکنون در فضای فرهنگی ایران مشاهده میشود، بیش از آنکه بازتابی از تکثر فرهنگی و پویایی هنری باشد، به شکلی از بوروکراسی نمایشی و سیاستگذاری مصرفگرا بدل شده است. در این وضعیت، جشنوارهها نه به مثابه بسترهای زاینده فرهنگ بلکه همچون سازوکارهایی برای تخصیص بودجه، تولید آمار و بازنمایی ساختگی عملکرد نهادها عمل میکنند. بهبیان دیگر جشنوارههای فرهنگی از معنای اصیل خود- یعنی ایجاد گفتوگوی خلاق میان هنرمندان، مخاطبان و جریانهای فکری- فاصله گرفتهاند و به ابزاری برای حفظ ساختارهای موجود و بازتولید گفتمان رسمی فرهنگی تبدیل شدهاند.
در بررسی وضعیت فعلی، سه سطح از آسیبها قابل تشخیص است: نخست، آسیب در سطح «محتوا» که به سبب رویکرد سطحی و ویترینی به هنر، موجب تضعیف گفتمان انتقادی و حذف جریانهای خلاق مستقل شده است. دوم، آسیب در سطح «ساختار»، که با تمرکز بر چهرههای تکراری، نبود تنوع در مدیریت و داوری و فقدان فرصت برای نسل تازه هنرمندان، فضای فرهنگی را به مدار بستهای از تصمیمگیریهای غیرمشارکتی سوق داده است و سوم، آسیب در سطح «اجتماع»، که با بیتوجهی به مخاطب واقعی و عدم ارتباط ارگانیک با نیازهای فرهنگی جامعه، به انزوای جشنوارهها و بیگانگی مردم با آنها انجامیده است. افزون بر این، نبود سامانههای شفاف در تخصیص و ارزیابی بودجهها، به افزایش شائبهها در خصوص رانت، ناکارآمدی و اتلاف منابع انجامیده است. در شرایطی که تولیدات مستقل با دشواریهای مالی گسترده مواجه هستند، تخصیص میلیاردها تومان به جشنوارههایی با بازده پایین، عملا به واگرایی سرمایه فرهنگی از بدنه جامعه و حرکت آن به سمت نهادهای بیاثر منجر شده است. این روند نهتنها عدالت فرهنگی را زیر سوال میبرد بلکه بر شکاف میان دولت و جامعه در حوزه فرهنگ نیز دامن میزند. برای گذار از این وضعیت، باید اصل بر بازتعریف نقش جشنوارهها بر مبنای «کیفیت محتوایی»، «مشارکت مردمی» و «حمایت از جریانهای مستقل» قرار گیرد. نهادهای سیاستگذار باید از کمیتگرایی و رویکرد فرمالیستی فاصله بگیرند و با واگذاری مسوولیت به نهادهای صنفی، انجمنهای هنری، و گروههای مستقل، مسیر بازسازی اعتماد فرهنگی را هموار کنند، همچنین طراحی مدلهایی برای ارزیابی دقیق و منظم خروجیهای جشنوارهها- چه در سطح آثار و چه در سطح تاثیر اجتماعی- میتواند به بهبود ساختار و اعتبار این رویدادها بینجامد. در نهایت جشنوارهها زمانی میتوانند به نقش تاریخی و فرهنگی خود بازگردند که از سایهروشنهای نمایشمحور عبور کرده و به بستری برای مشارکت، نقد، آموزش و تعالی فرهنگی بدل شوند وگرنه در گرداب تکرار و فرسایش نهتنها از مسیر رشد بازمیمانند بلکه به یکی از عوامل سکون و رکود فرهنگی در جامعه تبدیل خواهند شد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد