15 - 11 - 2022
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
محمدعلی فردین از ورزش به سینما رسید. بچه «سر آبمنگل» در جنوب تهران، در دورهای پا روی تشک گذاشت که نامهای بزرگ و معروفی چون ناصر گیوهچی، عباس زندی، جهانبخت توفیق، عبدالله مجتوبی و به ویژه غلامرضا تختی در کشتی ایران میدرخشیدند.
فردین در دومین دوره قهرمانی جهان که در ۱۹۵۴ (۱۳۳۳ خورشیدی) در توکیو برگزار شد، همراه با ملاقاسمی، یعقوبی، گیوهچی، توفیق، تختی، زندی و وفادار، دو بنده تیم ملی ایران را پوشید.
محمدعلی فردین که برای نخستینبار در قهرمانی جهان حضور یافته بود در وزن پنجم صاحب مدال نقره شد و نامش به عنوان یک کشتیگیر با استعداد و آیندهدار بر سر زبانها افتاد.
سرنوشت اما بهگونهای دیگر برای فردین رقم خورد چراکه پس از درخشش در مسابقات داخلی و حضور موفق در چند مسابقه دوستانه در خارج از کشور و در حالی که خود را برای مسابقات جهانی ورشو آماده میکرد در آخرین تمرینها در تهران دچار آسیب شدید شد و از قرار گرفتن در ترکیب تیم ملی باز ماند.
حضور محمدعلی فردین با پای گچ گرفته به عنوان تماشاگر مسابقات جهانی ورشو به معنای خداحافظی او از کشتی بود.
چند سال بعد یعنی در سال ۱۳۳۸، دوره تازهای در زندگی او شروع شد؛ محمدعلی فردین پا به دنیای سینما گذاشت.
***
در کتابی به نام خاطرات فردین که در سال ۱۳۷۹ از سوی انتشارات رهام و در هنگامه جوش و خروش فوت او به بازار آمد از قول او آمده است: «سفر من با پای گچ گرفته به ورشو جالب بود، گرچه ناچار بودم ماهها بستری باشم؛ ماههایی که هر روزش قرنی مینمود با لحظات توانفرسا و یاسآورش هشت ماه در بستر بیماری، مدت کوتاهی نیست اما در آن روزهای خردکننده، خودم را برای نبردی تازه آماده کردم. قبل از هر چیز احساس کردم که باید تغییر شغل بدهم زیرا حقوقی که از نیروی هوایی میگرفتم تکافوی زندگیم را نمیکرد.»
***
فردین همه جا، در آنچه به عنوان خاطرات او به چاپ رسیده یا از آنچه از او نقل قول شفاهی کردهاند از عشق و علاقه خود به هنرپیشگی حرف میزند تا جایی که به قول خودش به سراغ «اسکویی»ها که در سالهای میانی
دهه ۳۰خورشیدی در تئاتر ایران به دنبال نوآوری بودند، میرود تا شاید در نمایشهای آنها نقشی دست و پا کند که در نهایت موفق نمیشود.
سرنوشت اما راه دیگری جلوی پای فردین جوان، نفر دوم جهان در وزن پنجم مسابقات جهانی توکیو میگذارد. پس از ناکامی فردین در راهیابی به تئاتر در کتاب «خاطرات فردین» میخوانیم: «روزهای سرگردانی من آغاز شد. به دنبال کار ایدهآلم رفته بودم و شکست خورده و مایوس، خسته و ناتوان از این راه برمیگشتم. روزها به خیابانگردی میپرداختم و اندک اندک از پساندازی که داشتم خرج میکردم تا اینکه بالاخره حادثه بزرگ زندگی من اتفاق افتاد…».
از اینجا به بعد ماجرایی رخ میدهد که زندگی محمدعلی فردین را عوض میکند. داستان از صف جلوی سینمایی به نام سهیلا در خیابان استانبول، نرسیده به لالهزار نو- که امروزه وجود ندارد- آغاز میشود؛ پس از انتظار طولانی، هنگامی که نوبت به فردین میرسد بلیت تمام میشود. هنگامی که قهرمان دوم جهان در کشتی آزاد، سرگرم چانه زدن با خانم بلیتفروش است تا شاید کاری برایش انجام بدهد، آقایی سر صحبت را با او باز میکند. از این جای داستان دو روایت نقل میشود؛ در کتاب «خاطرات…» از قول فردین آمده است که دکتر اسماعیل کوشان، صاحب استودیو پارس فیلم او را میشناسد و با خود به سینما و به لژ مخصوص مهمانان میبرد. در یک نقل دیگر به سیامک یاسمی اشاره میشود که برای ساختن فیلمی به نام «چشمه آب حیات» دنبال هنرپیشهای مناسب بوده که بهطور تصادفی فردین را در صف سینمای سهیلا میبیند و او را به جهان سینما میکشاند. به هر حال هر کدام که درست باشد، سرنوشت کشتیگیر سابق و درجهدار نیروی هوایی، زیر و رو شد و محمدعلی فردین نامش در تاریخ سینمای ایران به ثبت رسید و ماندگار شد.
در کتاب «خاطرات…» از قول فردین آمده است: «بامداد روز بعد ]منظور ماجرای سینما سهیلاست[ به طرف پارس فیلم راه افتادم… به ناصر ملک مطیعی برخورد کردم. ما همدیگر را میشناختیم و من به کار هنری او علاقه داشتم… وقتی ماجرا را شنید با من به دفتر پارس فیلم آمد تا سفارش مرا بکند…»
با «چشمه آب حیات» در سال ۱۳۳۸، محمدعلی فردین به سینما راه یافت، راهی که با «برزخیها» در سال ۱۳۶۱ به کارگردانی مرحوم ایرج قادری به پایان خود میرسد.
***
درخشش تیم ملی کشتی آزاد ایران در المپیک ۱۹۵۶ ملبورن باعث شده بود تا حضور در المپیک بعدی، ۱۹۶۰ رم با آب و تاب و انتظارات بیشتری همراه باشد.
در این سالها، نزدیک خانه ما در ولیعصر امروزی، امیریه و منیریه آن روزها باشگاهی به نام کیان بود که در رشته کشتی و وزنهبرداری و بعد فوتبال صاحب نام و نشان بود و من بخش عمدهای از علاقهام به ورزش را مدیون «کیان» و رفتن به آن باشگاه و تماشای تمرینات کشتی و وزنهبرداری میدانم- به دنبال علاقهام به ورزش- به تنها مجله ورزشی آن سالها یعنی کیهان ورزشی هم وابسته شدم.
در جریان برگزاری المپیک ۱۹۶۰ رم- تابستان ۱۳۳۹- کیهان ورزشی ویژهنامهای روزانه به قیمت دو ریال و دهشاهی را منتشر میکرد که من نوجوان و بیپول هم در زمره خریداران آن بودم.
خبرها و مطالب مربوط به کشتی به ویژه رشته آزاد، بیش از بقیه رشتهها مورد توجه بود.
در مروری به گذشته کشتی ایران در کیهان ورزشی با اسم محمدعلی فردین به عنوان قهرمان جهان در مسابقات توکیو ۱۹۵۴
(۱۳۳۳ خورشیدی) که تازه قدم به سینما هم گذاشته بود، بیشتر آشنا شدم.
آشنایی مختصر من با پیشینه ورزشی محمدعلی فردین با علاقهمندی وافر من به سینما در آغاز دهه ۴۰ خورشیدی همراه شد که به تبع آن فردین، هنرپیشه سینمای ایران را هم کم و بیش شناختم.
آشنایی سینمایی من با فردین با فیلم «فریاد نیمه شب» ساخته ساموئل خاچیکیان آغاز شد.
نمایش فیلم در رادیو سیتی، سینمایی که بهترین فیلمهای جهان را چهارشنبههای هر هفته و بیشتر اوقات همزمان با شهرهای بزرگ دنیا اکران میکرد، یک واقعه به حساب میآمد که علاقهمندان به سینما از جمله مرا برای دیدن «فریاد نیمه شب» تحریک میکرد.
***
«فریاد نیمه شب» جدا از ساختار متفاوتی که داشت- در قیاس با سینمای آن سالهای ایران- فردین را در قالب شخصیتی بیپول اما بیاعتنا به کارهای خلاف و پایبند به اصول خانوادگی معرفی میکرد که در پایان کار هم با کشته شدن شخصیت منفی- زن و مردی که رییس باند تبهکاران بودند- قهرمان مثبت، اهل طرفدار خیر و نیکی، مقابل شر و بدی با دختر مورد علاقهاش ازدواج میکند.
«فریاد نیمه شب» با وجود اینکه با فیلمهای بعدی فردین از منظر روابط اجتماعی- فردی و گروهی- فرق داشت اما پایه شخصیت بعدی «علی بیغم» فیلم «گنج قارون» را پیریزی کرد؛ به عبارت دیگر «تیپ فردین» مردی ناموسپرست، وفادار به خانواده، بیپول اما اهل عزت و شرف، قهرمانی که خیر، شر، خوبی و بدی برایش همه چیز زندگی بود، شکل و شمایل خود را شناخت و ادامه پیدا کرد.
گنج قارون، نقطه عطف سینمای بدنه فارسی، در زندگی محمدعلی فردین هم نقطه عطفی بود؛ «علی بیغم» در سالهای میانی دهه ۴۰، در شرایطی که هجوم مهاجران روستایی و ساکنان شهرهای کوچک به تهران آغاز شده بود و طبقه بیپول و صاحبان کارهای پیش پا افتاده با نگاهی غیظآلود به شکلگیری طبقه متوسط و پولدار شهری را نظاره میکردند، شخصیتی بود که چرخهای «کارخانه رویاپردازی» طبقات فرودست را به حرکت درمیآورد.
«گنج قارون» نماد تقابل خیر، شر، خوبی و بدی، عفت و بیعفتی و در نهایت، شکست و به خاک افتادن «پولدار بیخبر از انسانیت» را در قالب شخصیت «علی بیغم» به نمایش میگذاشت.
***
تا سال ۱۳۴۸، تا به نمایش درآمدن «قیصر» «تیپ فردینی» همچنان، در بدنه سینمای فارسی حکومت میکرد، شرایطی که امروز با گذشت بیش از ۴۰ سال با یک بازنگری سردستی، بیش از پیش واقعی جلوه میکند.
از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، دورهای در سینمای ایران سپری شد که از قیصر گرفته تا رضا موتوری و گوزنها و از تنگنا و خداحافظ رفیق گرفته تا طوقی و تله دیگر از خیر و شر، خوبی و بدی مطلق از جوانمردی و بذلهگویی و کامیابی نهایی پسر بیپول، خبر چندانی در میان نبود.
رضا موتوری در صحنهای خطاب به مادرش میگوید:«ننه این چیزها فقط توی فیلم فارسی اتفاق میافته، دختر پولدار و پسر فقیر…»
از ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷ از نظر کمی و کیفی، «تیپ فردینی» رو به پایین و با چراغ خاموش حرکت میکرد؛ گویی آتش زیر خاکسر پنهان شده بود…
***
سلطان قلبها، محصول ۱۳۴۷ به کارگردانی فردین و با صدای عارف که به جای ایرج میخواند، آخرین فیلم موفق و مردمپسند فردین بود که با گذشت سالها در کنار گنج قارون، هنوز هم مورد علاقه و توجه چند نسل از ایرانیان قرار دارد.
با وقوع انقلاب اسلامی سینمای فردین در واقع به آخر خط رسید و فیلمهای «بر فراز آسمان» و «برزخیها» ساخته ۱۳۵۸ و ۱۳۶۱، در واقع سایه کمرنگی از «تیپ فردینی» را به عنوان خداحافظی با یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ سینما- دستکم سینمای به اصطلاح بدنه به نمایش میگذارد.
***
محمدعلی فردین در ۱۳۰۹ به دنیا آمد. درجهدار نیروی هوایی بود. مدال نقره جهانی کشتی را به دست آورد. به قول خودش به هنر به ویژه به تئاتر علاقه داشت. با «چشمه آب حیات» به آرزوی خود، هنرپیشگی رسید. در سینما صاحب اسم و رسم شد و سرانجام در ۱۸ فروردین ۱۳۷۹ در شرایطی که قرار بود، امکان حضور دوبارهاش در سینما فراهم آید، چشم از دنیا فرو بست. طرفداری یا مخالفت و ضدیت با او به کنار، محمدعلی فردین، «علی بیغم» دوست داشتنی ، همچنان دوستداشتنی است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد