9 - 03 - 2025
سرنوشت نظامهای دولتی پس از جهانی شدن
کریستوفر کالدوِل نویسنده بخش اندیشه روزنامه نیویورک تایمز در کتابی با عنوان «اکنون تمام سیاست جدی بهنوعی پوپولیستی است» مینویسد: چه کسی میتوانست پیروزی قاطع دونالد ترامپ را پیشبینی کند؟ اگر این سوال را این روزها از روشنفکران آمریکایی بپرسید، احتمالا با سکوتی تلخ روبهرو میشوید اما اگر از روشنفکران اروپایی بپرسید، احتمالا نام ولفگانگ استریک، جامعهشناس و نظریهپرداز آلمانی در زمینه سرمایهداری را میشنوید.
در دهههای اخیر استریک، نارضایتیهای جنبشهای پوپولیستی را بهشکل بینظیری توصیف کرده است. دلیل این امر آن است که او نظریهای قانعکننده درباره مشکلات و روند پیچیده جهانیسازی به رهبری آمریکا ارائه کرده و توانسته است آن را بهوضوح توضیح دهد. شاید استریک را بیشتر بهخاطر مقالههایش در نیولفت ریویو میشناسند، ازجمله مجموعه یادداشتهای درخشانش درباره سلسله بحرانهای مالی پس از بحران سال ۲۰۰۸. او از این نظر به کارل مارکس شباهت دارد که معتقد است سرمایهداری دارای تناقضات درونی خاصی است که آن را ناپایدار میکند، بهویژه در شکل «نئولیبرال» کنونی آن. کتاب جدید او، با عنوان بازپسگیری کنترل؟ دولتها و نظامهای دولتی پس از جهانی شدن که این ماه منتشر شده، این پرسش را مطرح میکند که آیا اقتصاد جهانی در شکل کنونی آن با دموکراسی سازگار است یا نه. او دراینباره تردید دارد.
با درک مطالبی که استریک بیان میکند، میتوانید بسیاری از جنبشهای چپگرایانهای که دیدگاه او دارند را بفهمید؛ جنبشهایی مانند سیریزا در یونان، پودموس در اسپانیا و اتحاد جدید سارا واگنکنشت در آلمان. علاوهبراین میتوانید ویکتور اوربان، برگزیت و ترامپ را نیز درک کنید.
استریک معتقد است تناقضات امروز سرمایهداری 50ساله که ایجاد شده است. او یادآور میشود که از پایان جنگ جهانی دوم تا دهه ۱۹۷۰ طبقات کارگر در کشورهای غربی درآمدهای قابلتوجه و حمایتهای گستردهای به دست آوردند. حاشیه سودها البته کاهش یافت اما به تعبیر استریک این شبیه به «توافق پس از جنگ» بود. اقتصادها آنچه را که از نظر پویایی از دست داده بودند در ثبات اجتماعی به دست آوردند.
اما از دهه ۱۹۷۰ اوضاع تغییر کرد. پس از تحریم نفت توسط کشورهای عربی در سال ۱۹۷۳، سرمایهگذاران نگران شدند. اقتصاد دچار رکود شد. این وضعیت سیاستمداران را در تنگنا قرار داد. کارگران، بهعنوان اکثریت یا بخش مهمی از رأیدهندگان، قدرت لازم برای درخواست خدمات بیشتر را داشتند اما این کار نیازمند فشارآوردن به کسبوکارها بود و کسبوکارها چنین چیزی را نمیپذیرفتند. دولتها اجازه دادند عرضه پول افزایش یابد و بدین ترتیب مساله را حلوفصل کردند. برای مدتی کوتاه، این راهکار به آنها اجازه داد تا بدون مطالبه بیشتر از کارفرمایان خدمات بیشتری به کارگران ارائه دهند. اساسا، دولتها شروع به قرضگرفتن از نسل بعدی کردند.
به باور استریک، این نقطه عبور از خط قرمز بود: «اولین باری که پس از دوره رشد پس از جنگ، دولتها روی آوردند به استفاده از منابع بالقوه آینده برای حل تضاد میان کار و سرمایه.» آنها هرگز این عادت را ترک نکردند. سیاستهای آنها خیلی زود تورم به راه انداخت. سرمایهگذاران دوباره دچار تردید شدند. تثبیت قیمتها شدیدا مستلزم سیاستهای پولی انقباضی بود. دولت رونالد ریگان که طرفدار عرضه پول بود کمی این شرایط سخت را تسکین داد اما کسریهای بیسابقهای برای دولت به وجود آورد. بیل کلینتون توانست این کسریها را رفع کند اما همانطور که استریک نشان میدهد با مقرراتزدایی از بانکداری خصوصی و وامگیری. به عبارت دیگر، بدهی خطرناک از خزانهداری به حسابهای بانکی طبقه متوسط و کارگر منتقل شد. این امر درنهایت منجر به بحران مالی ۲۰۰۸ شد.
از نظر استریک، مجموعهای از تلاشها (عمدتا از جانب آمریکا) برای آرام کردن اقتصاد پس از دهه ۱۹۷۰ نظامی ایجاد کرد که امروز آن را نئولیبرالیسم مینامیم. او معتقد است: «نئولیبرالیسم، پیش از هر چیز، پروژهای سیاسی- اقتصادی برای پایان دادن به دولت تورمی و آزاد کردن سرمایه از زندان توافق پس از جنگ بود.» این پروژه هرگز بهطور جدی بازنگری نشده است، حتی زمانی که راهحل یک دولت به بحران نسل بعدی تبدیل شده است.
استریک تاکید میکند: در هر مرحله از تکامل نئولیبرالیسم تصمیمات کلیدی توسط تکنوکراتها، کارشناسان و دیگر بازیگرانی که نسبتا از پاسخگویی دموکراتیک مصون بودند اتخاذ شدهاند. زمانی که بحران سال ۲۰۰۸ رخ داد، بانکهای مرکزی برای مدیریت اقتصاد وارد عمل شدند و با ابداع تسهیل کمی و روشهای نوین دیگر برای تولید نقدینگی اوضاع را مدیریت کردند. در دوران اضطراری کرونا در سالهای۲۰۲۰ و ۲۰۲۱، کشورهای غربی کارشناسسالاری را در همه عرصهها پیشه کردند و دموکراسی را بهطور کامل کنار گذاشتند. طبقهای کوچک از مدیران دستوراتی در مورد تمام جنبههای زندگی ملی- ماسک، واکسیناسیون، سفر، آموزش و بازگشایی کلیساها- صادر کردند و بدهیهایی به بار آوردند که حتی بیپرواترین طرفداران ریگان نیز آن را عجیب میدانستند.
استریک تصویری روشن از یک تناقض در پروژه نئولیبرالیسم ارائه میدهد: برای آنکه اقتصاد جهانی «آزاد» باشد، باید محدود شود. مراد طرفداران نئولیبرالیسم از بازار آزاد بازاری بدون مقررات است اما رسیدن به بیقانونی سختتر از آن است که به نظر میرسد زیرا در جوامع آزاد، مقررات نتیجه حق حاکمیتی مردم برای ایجاد قوانین خودشان است. هرچه جوامع جهان دموکراتیکتر باشند، منحصربهفردتر خواهند بود و قواعد اقتصادیشان متفاوتتر خواهد بود. این دقیقا چیزی است که کسبوکارها تحملش را ندارند بهویژه در شرایط جهانیسازی. پول و کالاها باید بدون اصطکاک و به شکلی شایسته از مرزها عبور کنند. این امر نیازمند مجموعه قوانینی یکنواخت است. بهنوعی، دموکراسی باید عقبنشینی کند.
همچنین، مجموعه قوانین یکنواخت نیازمند یک هنجار بینالمللی واحد است. کدام هنجار؟ به عقیده استریک، این مشکل دیگری است. او میگوید: نظام جهانی فعلی ما رونوشت معتبری از مدل آمریکایی است. این امر نظم و کارایی به ارمغان میآورد اما زمین بازی را هم به نفع شرکتها، بانکها و سرمایهگذاران آمریکایی تغییر میدهد.
به عقیده استریک، شاید این همان چیزی است که روابط غرب با روسیه را تیره کرد؛ گذار روسیه به سرمایهداری جهانی «بهشدت تحتکنترل آژانسهای دولتی، بنیادها و سازمانهای غیردولتی آمریکایی» بود و الیگارشهایی که در دهه ۱۹۹۰ برای اداره دولت ظاهر شدند «با آغوش باز توسط شرکتهای آمریکایی و بهویژه، بازار املاک لندن پذیرفته شدند.» برای یک هندی یا چینی، «بازارهای آزاد» ایجاد شده براساس این شرایط ممکن است تهدیدی برای خودمختاری و از دست دادن حق تعیین سرنوشت باشد.
این دید به ما کمک میکند گلایههای دائمی جنبشهایی مانند جنبش طرفدار ترامپ و محبوبیت همیشگی آنها را درک کنیم. آنچه در سطح امپریالیستی اتفاق میافتد در سطح محلی نیز رخ میدهد، در داخل ایالات متحده و جوامع اروپایغربی که قوانین جهانیسازی را تنظیم میکنند. افراد غیرتکنوکرات، چه اعضای ناراضی طبقه کارگر قدیمی باشند و چه افرادی که درباره درستکاری روبه افزایش مدیران منابع انسانی شرکتها شوخی میکنند، اجازه نخواهند داشت سیستم را با خواستههای خود بههم بزنند.
از آنجا که دیگر سیاست اقتصادیای نداریم که بهصورت دموکراتیک مدیریت شود، عجیب نیست که سیاستهای اقتصادی نتایجی ناعادلانه تولید کنند. همچنین عجیب نیست که درپی بحران مسکن، کرونا، جنگ اوکراین و بهاصطلاح بایدن فلِیشن1، این ناعادلانه بودن باعث ظهور چیزی شود که استریک آن را «تمایلات به سمت ضدجهانیسازی» مینامد مانند آنچه در ۵ نوامبر با شدت و حدت رخ داد.
«اقتصاد جهانی» جایی است که مردم عادی هیچ قدرتی ندارند. استریک یادآور میشود که احزاب چپ پس از دهه ۱۹۷۰ از چنین مشکلاتی غافل شدند. آنها ساختار قدیمی خود را که حول کارگران صنعتی متمرکز بود و عمدتا به حقوق و استانداردهای زندگی کارگران توجه داشت به روشنفکرانی واگذار کردند که بیشتر به ترویج نظامهای ارزشی مانند حقوق بشر و اخیرا اصولی که به عنوان ووکیسم شناخته میشوند اهمیت میدادند.
استریک با به چالش کشیدن درستی این تغییر احتمالا دموکراتهای آمریکایی و دیگرانی که خود را (اغلب به اشتباه) چپگرا میدانند را تحریک میکند و خصومتشان را برمیانگیزد. او نیز معتقد است که دموکراسی در بحران است اما فقط به این دلیل که توسط همان نخبگانی که ادعای حمایت از آن را دارند نقش برآب شده است. در میان مردم، دموکراسی در حال افزایش است. پس از دههها کاهش مشارکت رأیدهندگان، در ۲۰ سال گذشته شاهد افزایش شدید و پیوسته مشارکت بودهایم حداقل برای احزابی که نامزدهایشان احساسات واقعی مردمی را بازتاب میدهند. همزمان با این اتفاق، مفسران لیبرال -که معمولا از آنچه استریک «احزاب مدل استاندارد» مینامد حمایت میکنند- تعریف خود از دموکراسی را تغییر دادهاند؛ استریک مینویسد: آنها مشارکت بالا در انتخابات را نشانه نگرانکنندهای از نارضایتی میبینند که «دموکراسی را نه تقویت که تهدید میکند.»
این ایده جدید و وارونه از دموکراسی با استراتژی سیاسی جدیدی همراه است. منافع و برنامههای احزاب رایج بیش از پیش توسط رسانهها و دیگر بزرگان جهانیسازی تقویت میشود. استریک مینویسد: این بازیگران «با تمام ابزارهای در اختیار خود -تبلیغاتی، فرهنگی، قانونی، نهادی- علیه موج جدید سیاسی شدن مبارزه کردهاند.»
احتمالا استریک اینجا به موانعی اشاره دارد که بر سر راه جنبشهای بهاصطلاح چپگرایانه در اروپا قرار گرفتهاند- مانند سیریزا، پودموس، فرانسه تسلیمناپذیر- اما حرفهای او به همان اندازه در مورد احزاب بهاصطلاح راستگرایانه نیز صدق میکند. در حال حاضر، مارین لوپن که حزبش بیشترین آرا را در انتخابات ملی فرانسه در تابستان گذشته به دست آورد، به اتهام اختلاس در دادگاهی محاکمه میشود که ممکن است او را به مدت پنج سال از سیاست منع کند. این ماه در آلمان، بیش از 100 عضو پارلمان خواستار این شدند که پیش از انتخابات ملی که قرار است در ماه فوریه برگزار شود حزب راستگرای آلترناتیو برای آلمان که بهسرعت در حال رشد است، بهصورت قانونی تحریم شود.
دادستانهای متعصب و ضدترامپ در ایالات متحده، در آستانه انتخابات ریاستجمهوری، ترامپ را به ۳۴ جرم مربوط به حسابداری محکوم کردند، آن هم براساس نظریه حقوقی جدیدی که از هر هزار آمریکایی یک نفر هم نمیتوانست توضیح دهد که او به چه چیزی محکوم شده است؛ این طرز برخورد دادستانها نیز خطراتی دارد. اکثریت آمریکاییها عملا این محکومیت را در صندوقهای رای باطل کردند.
کتاب جدید استریک درباره پیروزی ترامپ نیست اما پیام او (یا هشدار او، هر طور که بخواهید آن را بخوانید) بیارتباط نیست: چپ باید پوپولیسم را بپذیرد؛ پوپولیسم صرفا اصطلاحی است برای مبارزه علیه جهانیسازی و ارائه بدیلی برای آن. با فروپاشی جهانیسازی تحت تناقضات درونی خود، اکنون تمام سیاست جدی بهنوعی پوپولیستی است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد