20 - 10 - 2020
مفهوم قطبهای توسعه در برنامهریزی منطقهای
دکتر بهرام وهابی*
توجه برنامهریزان معمولا به رهیافت شهر محور (Based Approach – Urban) در برنامهریزی توسعه ملی است که طرحهای توسعه منطقهای و برنامه جمعیسازی شده منطقهای برای به دست آوردن برنامه ملی مورد استفاده قرار گرفته و اهداف به دست آمده از این روش با اهداف ملی مقایسه میشود که در صورت اختلاف آنها، نیاز به تغییر در هر دو یا یکی از آنهاست (تغییر در اهداف ملی یا تغییر در ساختار شهری برنامهریزی شده). این گونه تفکر در مراکز بزرگ کشورهای مالزی، اندونزی، تایلند، فیلیپین، کرهجنوبی، برزیل، مکزیک، نیجریه، نیجر و سایر کشورهایی که با اختلافات منطقهای جدی مواجهند به کار رفته است. پشتوانه این تفکر، یک الگوی ساده است که توسط فرانسوا پرو ارائه شده است. فرانسوا پرو در ارائه اولیه مفهوم «قطبهای رشد» (Poles de Croissance) معتقد است که رشد به صورت یکنواخت در طول بخشهای یک اقتصاد منتشر نمیشود بلکه بخشهای خاص در برخی مرکز (Places) متمرکز هستند و بنابراین رشد در مراکز خاصی متمرکز میشود. از زمان انقلاب صنعتی تاکنون، سهم زیادی از این «بخشهای پیشرو» (Leading Sectors) در شهرها مشاهده شدهاند و با گذشت زمان، در شهرهای بزرگ قابل مشاهده بودهاند.برخی ازاین بخشهای پیشرو دارای آثار انتشار
(Spread Effects = Effets dentrainement) روی افزایش درآمد و اشتغال در برخی مناطق بزرگتر بودهاند.
این عوامل به عنوان عوامل جلو برنده یا پیشگام (Propulsive) نامیده میشوند . جمع شدن معنی دار عوامل جلو برنده، تشکیل یک قطب رشد را میدهند که به عنوان تولیدکننده رشد در کل مناطق هستند. یک نتیجه سیاستی از این امر آن است که اگر منطقهای عقب مانده (Retarded) است، باید ناشی از عدم وجود یک قطب رشد در آنجا باشد و اگر عوامل بازار باعث ایجاد چنین قطبی نمیشوند، باید یک قطب در آنجا با دخالت مثبت دولت ایجاد شود. این نتیجه را برای سطح ملی نیز میتوان در نظر گرفت یعنی اگر ملتی کمترتوسعه یافته است، از فقدان یک سیستم مناسب قطبهای توسعه و مراکز رشد برخوردار است و اگر به نظر برسد که بازار منجر به ایجاد یک سلسله مراتب شهری که باعث ایجاد توسعه مطلوب منطقهای و ملی شود نخواهد شد، این سطح بندی باید توسط سیاستگذاری به وجود آید. البته این نتیجهگیریهای سیاستی، بسیار سادهسازی شده هستند و فرانسوا پرو خودش هرگز چنین توصیههای سیاستی را به این شکل کاملا ساده ارائه نکرده است. مفهوم اولیه قطب توسعه همان گونه که توسط پرو ارائه شده، تجمعی از صنایع جلو برنده با ایجاد آثار انتشار (تاثیر مطلوب روی درآمد و اشتغال) در منطقهای وسیعتر است. در نتیجه مرسوم است که تعریف خود را با «صنعت جلو برنده» (Propulsive Industry) آغاز کنیم. یک صنعت B هنگامی در رابطه با صنعت A جلو برنده است که داشته باشیم:
که در آن سرمایهگذاری در صنعت سرمایهگذاری در صنعت B است. رابطه فوق را میتوان به صورت زیر نشان داد:
در اینجا بر خلاف نظریه پرو، نرخ گسترش صنعت نیست که جلو برنده بودن آن را تعیین میکند و به عبارت دیگر ممکن است یک صنعت جلو برنده دارای آثار انتشار بسیار وسیع بوده یا صنعت مقابل دارای قدرت جذب بسیار بالا باشد که در این صورت نرخ گسترش صنعت جلو برنده کمتر از صنعت مقابل خواهد بود حتی با فرض اینکه صنعت جلو برنده باعث ایجاد فرآیند گسترش شده است . حال اگر در طول زمان ( t ) داشته باشیم:
در نتیجه خواهیم داشت:
از آنجا که «قطب توسعه» به عنوان تجمعی از صنایع جلو برنده تعریف میشود، رابطه فوق بیانگر آن است که نرخ رشد یک قطب توسعه میتواند کمتر از نرخ رشد شهرهایی باشد که گسترش آنها متکی بر سرمایهگذاری انجام شده در قطب توسعه است. سرمایهگذاری در یک قطب رشد میتواند به طرق مختلف روی سایر شهر یا مناطق تاثیر بگذارد. این تاثیر میتواند به شکل سرمایهگذاری، درآمد، اشتغال، جمعیت، سطح تکنولوژی و غیره باشد که میتوان اثر آن را به صورت رفاه نیز نشان داد . در اینجا اثر را از طریق رفاه در نظر میگیریم ولی با تعدیل براساس شاخصهای اجتماعی یا قیمتهای سایهای اجتماعی که با هدف در نظر گرفتن توزیع درآمد، تحصیلات، بهداشت، تغذیه، حفاظت محیطزیست و مانند اینها که غالبا در ارقام درآمد ملی با روشهای استاندارد در نظر گرفته نمی شوند این تعدیل صورت نمیگیرد. در نتیجه، قطب رشد بر حسب کشش رفاه در منطقه پیرامونی نسبت به سرمایهگذاری در یک مرکز شهری تعریف میشود. میتوان چنین در نظر گرفت که هر منطقه (r) ترکیبی از یک مرکز شهری (u) و یک منطقه پیرامونی است :
در نتیجه، u یک قطب توسعه است اگر داشته باشیم:
اگر حاصل عبارت بزرگتر از یک باشد، منطقه یادشده یک قطب توسعه «مسلط» (Dominant) خواهد بود. اگر حاصل عبارت بین صفر و یک باشد، قطب توسعه «مسلط کمتر» (Dominant – Sub) است. اگر مجموع aها در رابطه با سرمایهگذاری در قطب توسعه در سرمایهگذاری سایر شهرهای سیستم، بزرگتر از یک باشد، رشد قطب توسعه کمتر از رشد کل منطقه خواهد بود.
از طرف دیگر، شهر J را مرکز رشد مینامیم اگر داشته باشیم:
یعنی درصد تغییر در سرمایهگذاری درآن شهر در نتیجه سرمایهگذاری در قطب توسعه، مثبت باشد. اگر حاصل عبارات بزرگتر از یک باشد، آن شهر یک مرکز رشد «قوی» (Strong) خواهد بود و اگر بین صفر و یک باشد، آن را یک مرکز رشد «ضعیف» (Weak) مینامیم . فرض ضمنی نیز این است که سرمایهگذاری در آن شهر دارای روابط تکاثری با درآمد، اشتغال، رشد جمعیت، پیشرفت فنی و… در آن شهر است. ممکن است نیروی اولیه برای گسترش نه از ناحیه یک شهر بلکه از ناحیه یک منطقه غیرشهری با کشاورزی، جنگلداری، ماهیگیری و یا معدن به عنوان فعالیت پایه اقتصادی ناشی شود. یک منطقه را به عنوان «جلو برنده» مینامیم اگر داشته باشیم:
یعنی با یک تغییر درصدی مثبت در سرمایهگذاری منطقه، تغییر درصدی مثبتی درسرمایهگذاری برخی مراکز شهری (یا یک مرکز شهری) به وجود میآید. اگر حاصل عبارت بزرگتر از یک باشد، آن منطقه را یک منطقه جلو برنده «قوی» و اگر کمتر از یک باشد «ضعیف» مینامیم. به علت رابطه میان مهاجرات و سرمایهگذاری، میتوان نتیجه گرفت که اگر منطقه به صورت جلو برنده است خواهیم داشت:
که درآن P جمعیت است. این رابطه نشان میدهد که درصد افزایش در جمعیت مرکز شهری بیش از درصد افزایش در جمعیت خود منطقه خواهد بود. در اینجا مساله اثر رشد یک قطب توسعه یا مرکز رشد روی تراکم جمعیت مناطق اطراف باقی میماند. یک شهر را مرکز جذب مینامیم اگر داشته باشیم:
یعنی گسترش مرکز شهری در اثر سرمایهگذاری در آن مرکز منجر به کاهش در جمعیت مناطق پیرامونی خواهد شد. اگر این عبارت بیش از منفی یک باشد، مرکز جذب «قوی» و اگر بین صفر و منفی یک باشد، مرکز جذب «ضعیف» خواهیم داشت. مشخص است که یک شهر میتواند هم یک قطب توسعه و هم یک مرکز جذب باشد یعنی گسترش شهر ممکن است سطح درآمد سرانه یا رفاه سرانه در منطقه پیرامونی را با کاهش فشار جمعیت در منطقه، در اختیار بودن زمین بیشتر برای هر خانوار، بهبود فنون کشاورزی و غیره افزایش دهد. اگر این کشش مثبت باشد، آن منطقه یک «مرکز انتشار» (Diffusion Center) است (برای جلوگیری از نامیدن آن به عنوان یک «شهر جلو برنده») در این حالت، سرمایهگذاری در شهر موجب افزایش تراکم جمعیت در منطقه پیرامونی خواهد شد. پس برای مرکز انتشار داریم:
یعنی گسترش مرکز شهری در اثر سرمایهگذاری در آن مرکز منجر به کاهش در جمعیت مناطق پیرامون خواهد شد. اگر این عبارت بیش از منفی یک باشد، مرکز جذب «قوی» و اگر بین صفر و منفی یک باشد، مرکز جذب «ضعیف» خواهیم داشت. احتمالا اغلب مردم و حداقل اغلب سیاستمداران بیشتر خواهان آن هستند که یک شهر هم یک قطب توسعه و هم یک مرکز انتشار باشد یعنی سرمایهگذاری در شهر باعث افزایش درآمد سرانه، اشتغال و مانند آن در منطقه پیرامون شده و تراکم جمعیت را نیز در آنجا به خوبی افزایش دهد. برخی مردم از شرایطی که مهاجرت روستایی– شهری تنها راه افزایش سطح رفاه جمعیت روستایی است راضی نیستند. برخی مردم حتی دوست ندارند که مهاجرت از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ صورت گیرد. به هر حال یک قطب توسعه را که مرکز انتشار است نمی توان به یک قطب توسعه که مرکز جذب است به وضوح ترجیح داد مگر این که قیمت سایهای بالایی برای زندگی در روستا یا شهر کوچک وجود داشته باشد. در اینجا عدم صرفههای مقیاس به صورت آلودگی، ازدحام و مانند آن وجود دارد که نیازمند تجزیه و تحلیل جداگانه است. برخی نویسندگان در مورد امکان اندازهگیری صرفههای تجمع بدبین هستند و در مورد تعریف صرفههای خارجی و در نتیجه امکان کمی کردن آنها تردید دارند. یک راه برای اندازه گیری صرفههای تجمع، استفاده از کمیتهای جمعی ساده برای صرفههای تجمع است. یک معیار در این زمینه توسط مارکوس در سال ۱۹۶۵ ارائه شده است. وی معتقد بودکه صرفههای تجمع میتواند در یک صنعت اندازه گیری شود به دلیل آن که در بسیاری از تجزیه و تحلیل ها فرض بر این است که صرفههای تجمع به صورت «شهری» هستند و این صرفه وابستگی زیادی به اندازه و توزیع فضایی مرکز شهری مربوطه دارد. وی معتقد است که اگر نرخ رشد شهری در یک صنعت بیش از نرخ رشد ملی وزنی (با وزنهایی برابر با رشد «نسبی» جمعیت در منطقه) باشد، این رشد مازاد میتواند به صرفههای تجمع نسبت داده شود.
این شاخص بیشتر یک شاخص صرفههای مکانی است تا صرفههای شهری یا صرفههای تجمع. هانس در سال ۱۹۷۰ روش دیگری پیشنهاد داده است. وی معتقد است که رشد اشتغال ملی بیشتر بر بسط صنایع نوع سوم (خدمات) متمرکز است و این مراکز معمولا در حوزههای مادرشهرها هستند و رشد این صنایع در شهرها به اندازه زیادی به صرفههای خارجی تجمع بستگی دارد. رشد برخی خدمات مربوط به صنعت (مشخصا خدمات تجاری، بانکداری و مالی) میتواند مترادف با ایجاد صرفههای تجمع شهری باشد در حالی که گسترش سایر خدمات (مانند ورزشی، فراغت، فعالیتهای فرهنگی و…) تنها در صورتی چنین است که تصمیمگیری بیشتر بر اساس حداکثر مطلوبیت و نه سود عمل کند. در چنین حالتی که خدمات صنعتی بستگی شدیدی به توسعه صنایع نوع سوم داشته باشد، میتوان رشد خدمات صنعتی تمام یا بخشی از آنها را به عنوان شاخص صرفههای تجمع در نظر گرفت. در این رابطه میتوان دو آزمون تجربی ارائه کرد. اولین آزمون، مقایسه تمام یا بخشی از خدمات وابسته به صنعت با تغییر در اندازه شهر (در اطلاعات مقطعی) و دومین آزمون، تاثیرات متقابل تغییر در صنایع خدماتی و غیرخدماتی برای بررسی این که آیا صرفههای تجمع (به عنوان شاخصی برای بسط خدمات) باعث تحریک رشد در سایر صنایع میشود یا خیر. ضعف این دیدگاه آن است که مسائلی مانند صرفههای بازار کار، کارایی خدمات عمومی، آثار بیرونی فنی در رابطه با تجمع مکانی و غیره را در نظر نگرفته و در نتیجه نمی تواند به عنوان تجزیه و تحلیل جامع صرفههای تجمع تلقی شود. موضوع دیگر برای صرفههای تجمع، مربوط به تمرکز فضایی جمعیت در مراکز شهری است و در نتیجه میتوان این صرفهها را تابعی از جمعیت دانست. متغیر جمعیت را میتوان بر حسب بالقوه، تراکم یا اندازه جمعیت اندازه گیری کرد. این امر بدان معناست که «خالص صرفههای خارجی گرایش به مثبت بودن در برخی اندازههای آستانهای شهر دارد و اگر تابع تجمع بخواهد نشان دهنده صرفهها یا عدم صرفههای خارجی باشد (که مقادیر منفی را نیز بپوشاند) باید دارای شکل غیرخطی باشد. شکل u معکوس یا شکل تبعی درجه دو نمونه از این اشکال است. حذف فرض متناسب بودن و توان دو داشتن در این فرمول بندی آمده است و باید دید وقتی نتوان ضرایب مربوطه را اندازه گرفت، چگونه میتوان آن را برآورد کرد. در اینجا تنها یک راه وجود دارد و آن هم تجزیه متغیر وابسته به کمیتهای جزئی صرفههای تجمع (مانند هزینه «سرانه» خدمات شهری، مشکلات ترافیک یا بهرهوری بنگاههای تجاری و مانند آن) و تبعیت آنها از سطح جمعیت شهری است. یک محدودیت این رهیافت آن است که صرفههای تجمع شهری را به جای منطقهای به دست میدهد. سوالی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا در جایی که بسیاری از صرفههای تجمع به صورت صرفههای شهرنشینی هستند، این محدودیت باز هم جدی خواهد بود. یک استثنا در اینجا، انتشار فضایی تکنولوژی از یک مجموعه صنعتی جامع است اما این امر تنها یک مثال بسیار خاص است. غیر از این مورد بسیار خاص میتوان مناطق را با شهرها نشان داد. صرفههای تجمع منطقهای بستگی به عوامل زیر دارد:
۱- تعداد مراکز شهری (بالای حد آستانه)
۲- اندازه نسبی آنها در رابطه با مراکز بزرگتر
۳ – فاصله بین مراکز شهری
به عنوان مثالی در این زمینه، میتوان چهار کانون رشد در هند را تفکیک کرد:
۱- مراکز خدمات در سطح محلی. مشخصات این مراکز عبارت است از:
الف– پایینترین سطح خدماتدهی وفعالیت و ارائه دهنده خدمات به جمعیتی بین ۵۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر که در یک روستا متمرکز شده یا در تعدادی از روستاهای پراکنده هستند
ب– در این مراکز، تسهیلات اساسی مانند فروشگاه های عمومی، خیاطخانهها، آرایشگاهها، رستوران، مدارس ابتدایی و راهنمایی، دفاتر پستی سطح پایین، تعاونی، مراکز ارتباطی و مانند اینها ارائه میشود
پ- این مراکز به عنوان منتشرکننده اطلاعات توسعهای در روستاها شناخته میشوند
۲ – نقاط رشد در سطح زیرمنطقهای
الف – این نقاط برای توسعه روستایی بسیار مهم هستند
ب – این نقاط بین ۱۰ تا ۲۰ نقطه را تحت پوشش خدماتی قرار میدهند
پ – هر یک از این نقاط، جمعیتی بین ۵۰۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰۰ نفر را پوشش میدهند. اندازه نقاط رشد بر حسب جمعیت بین ۵۰۰۰ تا ۱۰۰۰۰ نفر است.
ت – مفهوم نقاط رشد در اینجا تفاوتهای زیادی با شهرهای بازاری (Market Towns) (از دیدگاه پوشش و عملکرد آن) ندارد. بیش از ۲۰۰۰ شهر بازاری در هند است که قابلیت تبدیل به نقاط رشد را دارند. هر یک از این شهرها تقریبا به ۳۰۰ روستای اطراف خود تا شعاع صدها مایل (با اراضی و جمعیت متفاوت) خدماتدهی میکنند.
ث- نقاط رشد، مراکز شهری ابداعاتی و پیشاهنگ در نقاط زیرمنطقهای هستند.
۳ – مراکز رشد در سطح منطقهای
الف– جمعیت این مراکز بین ۵۰۰۰۰ تا ۵۰۰۰۰۰ نفر (با توجه به مرحله اقتصاد منطقهای آنها) است.
ب- این مراکز، جمعیتی بین ۱۰۰۰۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰۰۰ نفر را در گستره منطقهای بزرگ تحت پوشش خدماتی خود دارند.
پ- برای این مراکز، اندازه جمعیت مهم نیست (البته باید یک سطح حداقل جمعیت را برای حمایت از زیربناهای صنعتی شهری داشته باشند) بلکه مشخصههای کارکردی آنها مهم است که همین امر باعث تمیز آنها از نقاط رشد میشود.
ت- مراکز رشد در حوزه تحت نفوذ خود پنج تا ده نقطه رشد را در بر میگیرند.
ث- این مراکز نیز به عنوان مراکز ابداعاتی وپیشاهنگ با سطح متفاوتی از کارکرد آنها هستند. این مراکز تمامی ویژگیها و کارکردهای نقاط رشد را داراهستند اما عامل تمییز آنها، کارکردهایی است که در نقاط رشد نیست اما مراکز رشد دارا هستند، مانند این که مراکز رشد به عنوان کارکرد اولیه خود دارای صنایع کارخانهای هستند و به عبارت دیگر همواره نشان فعالیت های نوع دوم (صنعتی) را دارند. در مرتبه بعدی و با توجه به ساختار اقتصادی منطقه تحت نفوذ آنها، فعالیت های اولیه (کشاورزی) و سوم (خدمات) قرار میگیرند.
ج- مراکز رشد، مصرفکنندگان محصولات تمامشده و نیمهتمام تولیدی در نقاط رشد و همچنین محصولات کشاورزی تولید شده و ارائه شده توسط مراکز خدماتی و روستاها هستند
چ- در کنار این که توزیع نقاط رشد باید به طور یکنواخت صورت گیرد (با تعدیلات اندکی برای تناسب با شرایط محلی)، مکانیابی مراکز رشد باید هماهنگی بیشتری با نظریه مکانیابی صنعتی و نیازهای منطقهای داشته باشد
ح- در مراکز رشد، وجود صرفههای خارجی و داخلی هر دو به عنوان مزیتهای آن است.
خ- مراکز رشد معمولا مرکز تولید (یا تولیدکننده) تسهیلات تولید کشاورزی ( مانند کود و ماشینآلات) هستند. هر مرکز دارای یک ایستگاه رادیویی یا تلویزیونی، تسهیلات بانکی، کالجها یا دانشگاههای تحصیلات عالی، نهادهای فنی و تسهیلات خدماتی برای حوزههای شهری و روستایی است.
د– تعداد بیش از ۵۰۰ مرکز رشد در هند وجود دارد
۴ – قطبهای رشد در سطح ملی
الف- جمعیت بین ۵۰۰۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰۰۰ نفر
ب- قطبهای رشد از نظر کارکردی دارای کارکرد سوم (خدماتی) مسلط نسبت به کارکرد اول (کشاورزی) و دوم (صنعتی) هستند.
پ- قطبهای رشد به عنوان قطبهای کلان منطقهای در کشور هستند که ضربانهای مالی، فنی، تحقیقاتی و صنعتی را به تمامی مراکز و نقاط در حوزه تحت پوشش خود ارسال میکنند.
سوال دیگر در اینجا این است که آیا ارتباط متقابل «دو طرفه» میان شهرها در چارچوب قطبهای توسعه امکانپذیر است یا خیر. فرانسوا پرو طرفدار روابط یک سویه و غیرقرینه بود. او اعتقاد داشت که اگر هر دو شهر بر یکدیگر تاثیر قابل توجهی داشته باشند، هیچ یک از آنها یک قطب توسعه حقیقی نخواهد بود. مشابها اگر وضعیت زیر را داشته باشیم:
،
یعنی هر دو صنعت بر یکدیگر تاثیرگذار باشند، هیچ یک از آنها یک «صنعت جلوبرنده» واقعی نخواهند بود. حال اگر دو شهر در یک منطقه دارای آثار انتشار باشند اما رشد یکدیگر را حفظ نکنند، برای اینکه هر دو آنها قطب توسعه باشند باید روابط بین آنها اساسا به صورت رقابتی باشد و نه رابطه مکملی. در وهله اول به نظر میرسد که این تعریف یک محدودیت غیرضروری یا غیرمرسوم است زیرا اگر اجازه دهیم که یک شهر به صورت یک قطب توسعه تعریف شود (که گسترش آن دارای آثار مثبت روی سایر جاهاست) حتی اگر این شهر خودش در مقابل سرمایهگذاری در شهر دیگر عکس العمل نشان دهد، مفهوم قطب توسعه اساسا بیمعنا شده و تقریبا غیرممکن است که بتوان آن را از مرکز رشد تفکیک کرد و در نتیجه، هر شهری یک قطب توسعه خواهد بود. یک امکان این است که یک شهر را در صورتی به عنوان یک قطب توسعه تعریف کنیم که حاصل فرمول فوق بزرگتر از یک (برای تاثیر سرمایهگذاری آن شهر روی سایر مناطق) بوده و در عین حال کشش پاسخگویی آن شهر نسبت به سرمایهگذاری در سایر مناطق کمتر از یک باشد. مرسوم نبودن این تعریف آن است که حتی در شرایطی که یک یا دو شهر بزرگ در منطقه باعث ایجاد آثار مثبت و عظیم روی رشد منطقه، درآمد سرانه و … در اقتصاد باشند، نتوان هیچ قطب توسعهای در یک منطقه مشخص یا اقتصاد ملی تعیین کرد. پس یک قطب توسعه حقیقی باید دارای تعدادی عامل اقتصادی جلوبرنده باشد که دارای آثار انتشار از طریق سرمایهگذاری و رشد مربوط به آن نباشد. در نتیجه داریم :
و یک قطب توسعه دربرگیرنده عوامل اقتصادی از نوع B است که به عنوان عوامل اقتصادی ابداعگر (Innovating) هستند. در واقعیت هر شهری دارای «برخی» عوامل اقتصادی است که در پاسخ به حوادث واقع شده در سایر جاهای منطقه گسترش یافتهاند اما در عین حال که تاکیدی بر رابطه زیر برای یک شهر به عنوان یک «قطب» نداریم:
ولی بر «اندک» بودن آن ( شاید کمتر از ۵/۰ درصدبودن آن ) تأکید داریم. کارکرد و مشخصه اصلی یک قطب توسعه، تسلط آن بر اقتصاد از طریق عوامل اقتصادی ابداع گر از نوع B است که سرمایهگذاری بر حسب آینده و نه عکس العمل در مقابل رشد جاری بازار آنها را میسازد. نکته دیگر آن است که لزومی ندارد منطقه جلوبرنده یا قطب توسعه درداخل مرزهای منطقهای خاص یا حتی در داخل مرزهای کشور باشد. مرزهای منطقهای و ملی اغلب سیاسی یا تاریخی هستند و برخی شهرها ممکن است به طور همزمان برای یک منطقه واحد نقش قطب توسعه را داشته باشند. همچنین لزومی ندارد که سطح رفاه در قطب توسعه یا منطقه جلو برنده نسبت به مراکز رشد بیشتر باشد. باید توجه داشت که فضای جغرافیایی (Geographic Space) متفاوت از فضای اقتصادی (Economic Space) است و فرانسوا پرو نیز بر این نکته تاکید دارد. فضای اقتصادی الزاماً در محدوده جغرافیایی یک شهر نبوده بلکه حتی میتواند در سراسر جهان وجود داشته باشد. مانند تاثیر سرمایهگذاری در توکیو، بانکوک، سنگاپور و لندن روی فعالیتها در شمال شرقی مالزی که ناشی از آثار پخش (انتشار) است. در بحث ارتباط یک سویه و غیرقرینه (پیش گفته)، رابطه میان پرو و شومپیتر (Schumpeter) مشخص میشود. یک عامل اقتصادی جلوبرنده، یک عامل اقتصادی ابداعگر است. سرمایهگذاریها در موفقیت آینده ابداعات و نه به دلیل موفقیت اعمال عادی در گذشته صورت میگیرد. آنچه پرو انجام داد، قرار دادن مفهوم شومپیتر از ابداعات در فضاست با تاکید بر اینکه عاملان اقتصادی ابداعگر و جلو برنده گرایش دارند که در مراکز شهری مشخص تجمع یابند. این تجمع عاملان اقتصادی جلوبرنده، یک مرکز شهری را به صورت یک قطب توسعه میآورد. به علاوه، مفهوم شومپیتر از «گروه پیرامون» که پس از موفقیت ابداعات به وجود میآیند به همراه مفهوم آثار ثانویه بسیار نزدیک به مفهوم مشابه در نظریه فرانسوا پرو است که در اینجا نیز پرو مفهوم شومپیتر را در فضا به کار برده است به این معنا که مشخص شود این گروه پیروان و گسترش عاملان اقتصادی مربوطه «در کجا» واقع میشود. یک معادله ساده میتواند این امر را نشان دهد:
که در آن داریم:
Y درآمد
ضریب تکاثر برتر
سرمایهگذاری القایی
سرمایهگذاری در اکتشاف و استخراج منابع جدید
K ذخیره شناخته شده منابع طبیعی
سرمایهگذاری در اکتشاف و کاربرد تکنولوژی جدید
T سطح تکنولوژی
مفهوم قطب توسعه، این نیروهای رشد را در فضا قرار میدهد . اساسا در منطقه جلوبرنده واقع میشود . در قطب توسعه واقع میشود. سرمایهگذاری القایی میتواند در هر جا واقع شود و میتواند در مراکز رشد، مناطق جلوبرنده و قطبهای توسعه واقع شود. اگر یک مرکز رشد، دارنده عکسالعمل قوی (پیش گفته) باشد، رشد خودش سریعتر از رشد قطب توسعه میشود. در عمل میتوان عاملان اقتصادی مختلفی را دید که درجات مختلف سرمایهگذاری در ابداعات را دارند که میتواند ناشی از افزایش سود یا فروش آنها در گذشته باشد.
میتوان عاملان اقتصادی جلوبرنده را به صورت عاملانی که حداقل X درصد از سرمایهگذاری تحقیق و توسعه آنها به سمت ابداعات متوجه است تعریف کرد. به همین ترتیب، هیچ شهری صرفا مشتمل بر عاملان اقتصادی جلوبرنده نیست و باید «قطب توسعه» را به صورت شهری خاص تعریف کرد که این مفهوم از کشوری به کشور دیگر فرق میکند.
در پایان باید گفت که یک قطب توسعه میتواند دو حالت داشته باشد: قطب توسعهای که یک مرکز جذب است و قطب توسعهای که یک مرکز
انتشار است.
در بحث انتقال آثار انتشار یک قطب توسعه و یک مرکز رشد، علاوه بر وجود آن مرکز در منطقه پیرامونی، دو چیز دیگر نیز اهمیت دارد که یکی خطوط ارتباطی و انتقالی و دیگری وجود عکسالعملکنندگان در منطقه هدف است. فرانسوا پرو معتقد است که در کشورهای در حال توسعه که در آنها خطوط ارتباطی قوی بین قطب و پیرامون وجود ندارد، بیشتر با پدیده «توسعه قطبها» مواجهیم تا پدیده «قطبهای توسعه». خطوط ارتباطی میتواند جریان کالاها، خدمات و جمعیت یا انتشار تکنولوژی باشد ولی نحوه وقوع این خطوط هنوز مشخص نیست.
* پژوهشگر اقتصاد شهری
@BWurban7677
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد