9 - 08 - 2017
پول سیگارش را من می دهم محبوب من
امیرحسین میراسماعیلی- بیا امشب برایت قصه تعریف کنم محبوب من. آمادهای؟ یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. خداوند متعال روزی که زمین و آدمهایش را خلق میکرد، سرنوشت هر کسی را روی پیشانیاش چسباند. قاعدتا آن اوایل سهمیهها زیاد بود و به برخیها دو یا سه سهمیه رسید محبوب من. مثلا یکی شد خلبان و دکتر و شهردار و کاندیدای دائم ریاستجمهوری. دیگری شد معجزه هزاره سوم و مالک دکل و فرمانروای درخت. به این یکی تولیت آستان قدس رسید و به آن یکی سهمیه فروش نفت یک کشور. به بنده و همکارانم اما چه رسید؟ در بارگاه الهی هم متاسفانه بخت با ما یار نشد و یکی دوتا شغل در سبد باقی مانده بود که سرانجام «خبرنگاری» به ما رسید. درباره جزییات و کیفیت این شغل دوستداشتنی هم همینقدر بگویم که از بیستم هر ماه تا پایانش که حقوقم را دریافت کنم، مادر گرامی از شهرستان ساپورتم میکند. تازه یک همکار بدبختتر از خودم به نام سعید نوروزجو (حلالم کن داداش) هم دارم که پول سیگارش را من میدهم. عمق فاجعه را درک میکنی؟
با تمام این اوصاف اما من خوشحالم محبوب من. خوشحالم چون بنده کسی نیستم و میتوانم از چپ و راست انتقاد کنم. خوشحالم چون حقوقم را احزاب اصلاحطلب یا اصولگرا نمیدهند و نان بازوی خودم را میخورم. خوشحالم چون در این چند سال شاید توانستهام چند نفر را آگاهتر کنم یا نقشه سیاستمداری را برملا کنم. خوشحالم چون گاهی اوقات میتوانم خنده را بر لبان دوستانم بیاورم…
چه لذتی از اینها بالاتر؟ جان؟ اینها برایم نان و آب نمیشود؟ خب این هم حرفی است… دیگر چه خبر محبوب من؟
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد