7 - 08 - 2017
تاکسی به مقصد رسید
شیدا ملکی- ساعت از ۹ شب گذشته بود. این ساعت از شب در میدان آزادی تاکسی و ماشینهای بین راهی زیاد پیدا میشود. مسافر اما کم است. مسافرها هم ترجیح میدهند با اولین ماشین راهی شوند. شلوغی و استرس کارهای روزمره رمقی برای آدمها نگذاشته تا کلامی به زبان آورند.
– مسیر اندیشه آزادی. خانمی جلو آمد. خطاب به آقایی از مسافران. میشه شما عقب بشینید، سه خانم کنار هم راحت تر هستیم. آقا هم جلو راحتتر هستن.
مرد مسافر صدایش بلند شد که من ترجیح میدم روی صندلی عقب بشینم.
– شما چرا رفتارتون با همه فرق داره آقا، خب صندلی جلو برای شما راحتتر به نظر میرسه، معذب نمیشید، مسیر طولانیه.
– خانم بحث نکن با من، دوست ندارم جلو بشینم. اصلا دیدن جاده اعصابمو خرد میکنه.
– نشین. به…
بحث زن و مرد مسافر به جنجال و فریاد بلند تبدیل شد. دو مسافر دیگر هم وارد بحث شدند. هیاهو توجه راننده تاکسی را که کمی دورتر ایستاده بود تا مسافرها به نتیجه برسند به خود جلب کرد. راننده تاکسی به سمت مسافرها آمد. چشمش به مرد مسافر افتاد و فریادش از دیگران بلندتر شد.
– من اصلا اجازه نمیدم تو سوار ماشین من بشی. برو خجالت بکش، تو کی میخوای دست برداری از این کارها. آخه مگه خودت خانواده نداری؟!
دو راننده دیگر و مردی بلندقامت و میانسال که دیگران او را مسوول خط خطاب میکردند به جمع اضافه شدند. مرد مسافر زیرلب حرف میزد و از مهلکه دور شد. راننده تاکسی با رانندههای دیگر بحث میکردند و بعد از چند دقیقه یک مسافر آمد. تاکسی حرکت کرد. جاده تاریک بود و راه طولانی.
راننده تاکسی به زبان آمد و گفت: شما هم مثل خواهر من هستید. ما هر روز صبح تا آخر شب این مسیر رو چند بار بالا و پایین میکنیم. این آقا که الان داشت سر و صدا میکرد همیشه میخواد صندلی عقب، کنار خانمها بشینه… البته خیلی وقت هم نیست که سر و کلهاش پیدا شده اما امشب چهارمین شبه که میبینمش.
مسافری که بعد از فروکش هیاهو و آرام شدن مهلکه از راه رسیده بود، گفت: من هم یک بار با این آقا مواجه شدم. تمام مسیر معذب بودم و خودم رو جمع و جور میکردم که برایم مزاحمت ایجاد نکنه، اما… وقتی هم به مقصد رسیدیم از ترس واکنش مسافرهای دیگر نتونستم حرفی بزنم. راننده تاکسی مدام عذرخواهی میکرد و سعی داشت واژههایی که به کار میبرد از هر بیاحترامی یا ورود به حریم زنان مسافر دور باشد. شرایط پیش آمده انگار او را هم معذب کرده بود. زنان سکوت کرده بودند.
– آدم با خودش میگه خوب این مرد هم مسافره. اول که چیزی ازش نمیدونستم. مثل بقیه مسافرها سوارش میکردم. یک بار تو اتوبان خانمی که کنارش نشسته بود، جیغ زد و خواست ماشین رو نگه دارم. سر و صدایی شده بود که هیچکس نمیتونست کنترلش کنه. اونجا بود که فهمیدم ماجرا چیه…
از راننده میپرسم، چرا به پلیس خبر ندادید، یا مساله رو با تاکسیرانی مطرح نکردید؟ بالاخره یک نفر باید این مشکل رو بررسی کنه. نمیشه که از کنار چنین موضوعی به این سادگی گذشت.
– خانم من وقت ندارم که برم به پلیس و تاکسیرانی اطلاع بدم. اگر اینجوری بود هر روز چندین بحث و درگیری اتفاق میفته که من باید رسیدگی کنم. من که مسوول این چیزا نیستم.
– شما چند لحظه قبل گفتید، ما مثل خواهر شماییم. از این گذشته جرم به وضوح مقابل چشم شما اتفاق افتاده و هیچ واکنشی به این موضوع ندارید؟
– خانم محترم من خودم رو درگیر چنین مسایلی نمیکنم. من اومدم یک لقمه نان ببرم برای خانوادهام. هرکس مزاحمش میشن، خودش بره شکایت کنه. همین الان نشنیدی نیم ساعت تموم برای این خانم مزاحمت ایجاد شده و در نهایت هیچی نگفته. حتی وقتی پیاده شد هم حرفی نزده. به من چه که خودم را درگیر کنم؟!
مسافرها به مقصد رسیدند. مرد مزاحم به مزاحمتهای خود ادامه میدهد و راننده تاکسی نگران ماجرایی نیست، مگر درآمد شخصی خود و این چرخه ادامه دارد…
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد