11 - 12 - 2019
خاطرات یک مُرده
مَحمَت نُصرَت معروف به عَزیز نَسین نویسنده، مترجم و طنزنویس اهل ترکیه در بیستمین روز از دسامبر سال ۱۹۱۵ متولد شد. او پس از خدمت افسری حرفهای، سردبیری شماری گاهنامه طنز را عهدهدار شد. دیدگاههای سیاسی او منجر به چند بار به زندان رفتن شد. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوانسالاری و نابرابریهای اقتصادی در جامعه وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شدهاند. بسیاری از داستانهای کوتاه او را ثمین باغچهبان، احمد شاملو، رضا همراه و صمد بهرنگی به فارسی ترجمه کردهاند. عزیز نام پدرش بود و او این نام را به عنوان نام مستعار خود انتخاب کرد. همچنین نسین در زبان ترکی به معنای تو چه کارهای یا تو چه هستی است.
داستانهای عزیز نسین گاه به صورت جدا و بیرون از مجموعههای خود و گاه در قالب اصلی کتابها به فارسی ترجمه شدهاند. از داستانهایی که به فارسی ترجمه شده میتوان به اینها اشاره کرد:
بله قربان، چشم قربان، پخمه، چاخان، چگونه حمدی فیل دستگیر میشود؟، حقهباز، حیوانات را دستکم نگیرید، خاطرات یک مرده، خانهای روی مرز، خری که مدال گرفت، داماد سرخانه، دندانهای مردم را نشمارید، زن بهانهگیر، زن وسواسی، سرزمین اخموها، شارلاتان، طبق مقررات، عروس محله، قلقلک، کانون گرم خانواده، گردنکلفت، گروهک کرامت و گروهک سلامت، گوسفندی که گرگ شد، لوستر پنجشاخه، ما آدم نمیشویم، مرض قند، مگر تو مملکت شما خر نیست؟، موخوره، نابغه هوش و یک خارجی در استانبول.
خواندن قسمتی از یکی از داستانهای طنز عزیز نسین، بعد از ماجرای کودتای بیفرجام ترکیه، خالی از لطف نیست؛ داستانی که سالها پیش در کتاب «خاطرات یک مرده» چاپ و توسط رضا همراه ترجمه شده است.
اگر شانس یاری میکرد امروز ما میبایست مصدر کار باشیم. البته نمیشه گفت همهاش تقصیر شانس است، خود ما هم در این جریان مقصریم!
تمام کارها به راحتی آب خوردن انجام گرفت. افسوس که ما نتوانستیم خبر این موفقیت را به اطلاع هموطنان برسانیم. به همین جهت «گند کار» درآمد و چیزی نمانده بود سرمان هم بالای دار برود!باز هم صد هزار مرتبه شکر که پیمانه عمرمان پر نشده بود و از مهلکه جان سالم به در بردیم. یک نفع بزرگ هم نصیب ما شد: فهمیدیم تا یک ملت آماده پذیرش انقلاب نباشند و از ته قلب به تغییر رژیم رضایت ندهد کودتا به هیچ دردی نمیخورد و تا هرجا هم که پیش رفته باشد به محض اینکه با مانعی برخورد کند فورا تغییر مسیر میدهد! اگر باور ندارید به سرگذشت ما گوش کنید تا باورتان بشود:
ما چند نفر رفیق و دوست صمیمی و متحد بودیم که خوشی زیر دلمان زده بود. با اینکه همه ما صاحب مقام و خانه و زندگی مرفهی بودیم تصمیم گرفتیم انقلاب کنیم و قدرت را به دست بگیریم و خودمان همهکاره بشویم! تمام جوانب امر را رسیدگی کردیم. نقشه کامل انقلاب را طرح کردیم، راهحل تمام مشکلات را روی کاغذ آوردیم، کار و مسوولیت هریک از رفقا را مشخص کردیم، کوچکترین مسالهها از نظر ما دور نمانده بود. با کمال اطمینان میتوانم ادعا کنم در سراسر تاریخ و در میان ملتهایی که انقلاب کردهاند مال هیچ کدامشان مثل مال ما حساب شده و بدون اشتباه انجام نگرفته است.
ما فقط یک اشتباه کوچک کرده بودیم، آن هم روز انقلاب بود! اگر به تقویم نگاه کرده بودیم یا به گزارش هواشناسی رادیو گوش میدادیم، روز اول زمستان را که امکان ریزش برف و باران میرود برای روز انقلاب انتخاب نمیکردیم که این افتضاح پیش بیاید! به قدری حواس رفقا پرت بود که حتی یک تلفن به مدیر هواشناسی نکردیم تا از وضع هوا مطلع شویم. نمیدانم اطلاع دارید یا نه، در شهر ما به محض اینکه چند دقیقه برف و باران میآید تمام کارها مختل میشود، عبور و مرور قطع میشود، آب و برق قطع میشود، قطار و اتومبیل از کار میافتند، برنامه رادیو و کار تلفنها به هم میخورد.بدبختانه انقلاب ما با همچنین روزی مصادف شد! اگر ما در امر انقلاب تجربه داشتیم و چند بار تمرین کرده بودیم به جای روز اول ماه زمستان، هفته وسط تابستان را انتخاب میکردیم.
در ایام تابستان شهر ما خیلی خلوت است، بیشتر مردم به باغها و ییلاقهای اطراف میروند، فقط عدهای کارمند دونپایه و تعدادی کاسبکار جزء و آنها که خرج زندگیشان را روز به روز درمیآورند توی شهر میمانند، چون این عده کاری به کار دیگران ندارند و از طرفی تصرف ادارات و موسسات آسانتر است. در چنین موقعیتی هرکس ولو برای تفریح هم باشد میتواند انقلاب کند! ملاحظه میفرمایید که ما همه چیز را نقطه به نقطه حساب کرده بودیم فقط حساب باران را فراموش کرده بودیم. هنوز هم هر وقت به یادم میآید، آه از نهادم خارج میشود. با خودم میگویم: «ما چقدر احمق بودیم که چنین موقعیت خوبی را از دست دادیم»!
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد