14 - 08 - 2023
چرا چین هژمون نمیشود؟
استیون والت تحلیلگر ارشد مسائل بینالملل در مطلبی برای فارین پالیسی مینویسد: ایالاتمتحده و شرکای آسیاییاش میخواهند توازن قوا را در اقیانوس هند و اقیانوس آرام حفظ کنند و از تبدیل شدن چین به یک قدرت منطقهای جلوگیری کنند. آنها نگرانند که پکن به تدریج همسایگان خود را متقاعد کند که از ایالاتمتحده فاصله بگیرند، اولویتهای چین را بپذیرند و در مورد مسائل کلیدی سیاست خارجی به خواستههای پکن پایبند باشند.
به گزارش رصدخانه اندیشکدهها در ادامه این مطلب آمده است: در سال ۲۰۱۸، جیمز متیس وزیر دفاع وقت آمریکا، هشدار داد که چین برنامه بلندمدتی را برای بازنویسی نظم جهانی موجود در سر میپروراند. نظریهپردازان واقعگرایی چون راش دوشی و البریج کولبی نیز استدلالهای مشابهی را مطرح کردهاند. به نظر میرسد تمایل چین برای تبدیل شدن به یک قدرت پیشرو جهانی و تلاشهایش برای تغییر وضعیت موجود در دریای چین جنوبی و جاهای دیگر این نگرانیها را توجیه میکند.
پیامدهای این دیدگاه دردسرساز است. اگر چین فعالانه به دنبال تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای در آسیا باشد و ایالاتمتحده در تلاش برای جلوگیری از آن باشد، اجتناب از درگیری مستقیم بین دو کشور قدرتمند دشوار خواهد بود.
آیا این ترسها موجه است؟ اگر چین بتواند ایالاتمتحده را از آسیا بیرون کند و به یک هژمون واقعی منطقهای تبدیل شود، ممکن است وضعیت بهتری را تجربه کند، اما رسیدن به این هدف دشوار است. تلاش چین برای هژمون منطقهای شدن احتمالا با شکست مواجه خواهد شد. در این فرآیند به چین و سایرین آسیب زیادی وارد میشود، بنابراین ایالاتمتحده میتواند نسبت به این چشمانداز با آرامش برخورد کند. ایالاتمتحده و متحدانش باید اطمینان حاصل کنند که تلاشهای آنها رهبران چین را متقاعد نمیکند که دست از این آرمان بردارند.
چرا هژمون منطقهای شدن مطلوب است؟
به راحتی میتوان درک کرد که چرا یک دولت قدرتمند ممکن است دوست داشته باشد یک هژمون منطقهای (یعنی تنها قدرت بزرگ در منطقه جغرافیایی خود) باشد. اگر هیچ قدرت بزرگ دیگری در این منطقه وجود نداشته باشد، یک هژمون منطقهای دلیلی برای ترس از حملات مستقیم به قلمرو خود ندارد. قدرت بزرگی که از این طریق بر اطراف خود مسلط باشد، در برابر محاصره یا سایر اشکال فشار نیز کمتر آسیبپذیر خواهد بود. این قدرت، حتی اگر مستقیما بر سایر همسایههای خود حکومت نکند، میتواند انتظار احترام از دولتهای ضعیفتر در حوزه نفوذ خود را داشته باشد. همچنین فقدان خطرات محلی، وضعیت را برای یک هژمون منطقهای آسانتر میکند تا قدرت خود را به سایر مناطق جهان گسترش دهد.
تاریخ و جغرافیای ایالاتمتحده بهرهمندی از این وضعیت را به خوبی نشان میدهد. ایالاتمتحده توسط دو اقیانوس عظیم از دیگر قدرتهای بزرگ تفکیک و از بسیاری از نزاعهای آنها جدا شده است. این امنیت رایگان به رهبران ایالاتمتحده آزادی عمل بسیار زیادی داده است. آنها اگر صلاح میدیدند، در درگیریهای سایر نقاط بیطرف میماندند یا انتخاب میکردند که در جنگهای دور از کشور خود شرکت میکردند. آمریکا در هر زمانی که در این مداخلات از راه دور با شکست مواجه میشد، مثلا در ویتنام، عراق یا افغانستان، در نهایت میتوانست بدون به خطر انداختن امنیت خود از این مهلکه عقبنشینی کند.
بدون شک رهبران چینی فکر میکنند که کشورشان در صورت دستیابی به موقعیت هژمونیک در اقیانوس هند و اقیانوس آرام، امنیت بیشتری را به دست میآورد. اگر ایالاتمتحده با بسیاری از همسایگان چین همراه نبود و نیروهای نظامی قدرتمندی در سرتاسر منطقه مستقر نداشت، پکن ترس کمتری داشت. چین در صورت وقوع جنگ، در برابر محاصره آسیبپذیر خواهد بود. با توجه به جغرافیای دریایی محدود شرق و جنوب شرق آسیا و اتکای قابل توجه پکن به تجارت خارجی، چین نگرانی قابلتوجهی از محاصره و شکست دارد.
همین عوامل توضیح میدهند که چرا ایالاتمتحده میخواهد از هژمون شدن چین جلوگیری کند. از آنجا که ایالاتمتحده در سپیدهدم قرن بیستم به یک قدرت بزرگ تبدیل شد، به دنبال حفظ موازنه قدرت در اروپا و شرق آسیا و جلوگیری از عدم تسلط هیچ قدرتی بر هر منطقه بوده است. رهبران ایالاتمتحده نگران بودند که یک هژمون اروپایی یا آسیایی در نهایت قدرت اقتصادی و نظامی برابر یا بیشتری از ایالاتمتحده کسب کند. رقیبی از این نوع حتی ممکن است با ایالتهای نیمکره غربی متحد شود. تلاشها برای عدم جلوگیری از هژمون منطقهای شدن یک کشور در اروپا یا آسیا دلیلی است که ایالاتمتحده را وارد دو جنگ جهانی کرد. به همین خاطر بود که آمریکا در طول جنگ سرد طولانی، نیروهای نظامی قابل توجهی را در هر دو منطقه مستقرکرد.
چرا دستیابی به هژمونی منطقهای تقریبا غیرممکن است؟
هژمونی منطقهای ممکن است در تئوری مطلوب باشد، اما تاریخ نشان میدهد رسیدن به این هدف کمی غیرممکن است. همانطور که جاناتان کرشنر اشاره میکند، در طول تاریخ دوران مدرن، چندین قدرت بزرگ مختلف مناقصههایی را برای تسلط منطقهای به راه انداختهاند و همه این تلاشها به جز یکی به فاجعه ختم شد. فرانسه در زمان لوئی چهاردهم و ناپلئون بناپارت شکست خورد. آلمان در هر دو جنگ جهانی شکست قاطعانهای خورد و تلاش ژاپن برای برقراری نظم هژمونیک در آسیا نیز با شکست کامل به پایان رسید. تنها ایالاتمتحده موفق شد به قدرت بزرگ در منطقه خود تبدیل شود. بهطور خلاصه، در دنیای مدرن، میزان موفقیت در هژمون شدن کمتر از ۲۰ درصد است. علاوه بر این، این شکستها تنها شکستهای جزئی نبودند، بلکه برای کشورهایی که این تلاشها را انجام دادند، فاجعهای غیرقابل باور رقم زد؛ شاید یک میلیون فرانسوی در جنگهای ناپلئون جان خود را از دست دادند و بناپارت در تبعید و در جزیرهای دورافتاده در اقیانوس اطلس جنوبی درگذشت. آلمان در هر دو جنگ جهانی به شدت آسیب دید و در نهایت به مدت بیش از ۴۰ سال به کشورهای جداگانه تقسیم شد. ژاپن در جنگ جهانی دوم بمباران شد. دو شهر آن توسط بمب اتمی ویران و نظم سیاسی آن توسط یک قدرت خارجی بازسازی شد. بنابراین هژمون منطقهای بودن ممکن است مطلوب باشد، اما تلاش برای تبدیل شدن به یک کشور تقریبا همیشه امن کمی دور از دسترس به نظر میرسد.
هنگامی که ظهور یک دولت قدرتمند نزدیک است، معمولا سایر قدرتهای نزدیک با هم متحد میشوند تا آنها را بازدارند یا شکست دهند. ایالاتمتحده تنها استثنای این مورد است. آمریکا تنها هژمون منطقهای در دوران مدرن است. دیگر هژمونهای بالقوه با مخالفت سازمانیافته و هماهنگ دولتهای قدرتمند مواجه شدند، اما ایالاتمتحده اقیانوسی دور از دیگر قدرتهای بزرگ بود و میتوانست بدون نیاز به مبارزه با قدرت بزرگی دیگر یا غلبه بر یک ائتلاف متعادل، در سراسر آمریکای شمالی گسترش یابد. جمعیت بومی این مناطق سعی کردند در برابر استیلای اروپاییان مهاجر مقاومت کنند، اما به دلیل حساسیت به بیماریهای اروپایی ضعیف و به بسیاری از قبایل و ملتها تقسیم شدند، اگرچه مخالفت بومیان با توسعه آمریکا تا اواخر قرن نوزدهم ادامه داشت، قبایل بومی با مشکلات غیرقابل حل و کاهش جمعیت مواجه بودند و در نهایت با یک جزر و مد جمعیتی مقاومتناپذیر غرق شدند. به بیان سادهتر، ایالاتمتحده خوششانس بود.
علاوه بر این، هند در حال حاضر زرادخانه هستهای دارد و ژاپن یا کره جنوبی میتوانند در صورت نیاز به یک بازدارنده هستهای تبدیل شوند. مقامات توکیو و سئول قبلا به صراحت اعلام کردهاند که اگر شرایط ایجاب کند، هستهای شدن را گزینهای قابل اجرا میدانند. داشتن ابزار بازدارنده، توانایی چین را محدود میکند.
اگر چین نمیخواهد تعداد بیشتری از همسایگانش به سلاح هستهای دست یابند، باید جاهطلبیهای خود را محدود و چنین اقدامی را غیرضروری کند. احتمالا قدرتهای آسیایی تحت تاثیر پیشنهاد شیجین پینگ، رییسجمهوری چین، مبنی بر اینکه مردم آسیا باید امور آسیا را اداره، مشکلات آسیا را حل و امنیت آسیا را حفظ کنند، قرار نخواهند گرفت. بدیهی است چنین اظهاراتی قصد دارد مشروعیت حضور ایالاتمتحده در آسیا را کم کند، اما این باور که یک هویت مشترک «آسیایی» بر منافع شخصی هر دولت غلبه خواهد کرد، قدرت ناسیونالیسم مدرن را نادیده میگیرد. ناسیونالیسم یک نیروی قدرتمند در چین است، البته در هند، کره جنوبی، ژاپن، استرالیا و ویتنام نیز وضعیت به همین منوال است. تصور اینکه هر یک از این کشورها تبعیت از پکن را به خودمختاری ملی ترجیح دهند، دشوار است.
اگر چشمانداز چین برای هژمونی منطقهای محدود است، پس ایالاتمتحده و چین باید در مورد چه چیزی با هم مبارزه کنند؟ هر دو کشور وسعت بسیار زیادی دارند. صدها میلیون شهروند میهنپرست در این دو کشور ساکن هستند. آنها دارای اقتصادهای بزرگ و پیچیدهای هستند که هیچ قدرت خارجی نمیتواند با موفقیت آنها را خفه کند. هر دو کشور نیروهای نظامی قدرتمند و قابلیتهای هستهایی ضربه دوم دارند. اقیانوس عظیمی آنها را از هم جدا میکند و هیچ یک از طرفین احتمالا نمیتوانند تهاجم موفقیتآمیزی به دیگری انجام دهند. همزیستی صرفا مطلوب نیست، اما اجتنابناپذیر است.
با این حال، رهبران چین همچنان میتوانند تصمیم بگیرند که همان مسیر پرخطری را انتخاب کنند که دیگر هژمونهای بالقوه دنبال کردهاند. اگر آنها معتقدند که توازن قدرت منطقهای به شدت به نفع آنها متمایل شده است، میتوان کشورهای همسایه را به سمت بیطرفی تحت فشار قرار داد، یک یا دو پیروزی از سمت این قدرت مقاومت بعدی را غیرممکن میکند و در نهایت، دیگر دولتهای آسیایی برتری چین را قبول میکنند، آنگاه خطرات یک پیشنهاد هژمونیک (هرچند نابخردانه) کاهش مییافت. در بدترین حالت، رهبران چینی میتوانستند خود را متقاعد کنند که شرایط موقتا به نفع آنها تغییر یافته است. سران چین در عین حال میترسند که در صورت عدم استفاده از فرصت، موازنه قوا بهطور قاطع علیه آنها تغییر کند؛ منطقی که رهبران آلمانی و ژاپنی را متقاعد کرد که در نیمه اول قرن بیستم، برای هژمونشدن اقدام کنند.
پیامدهای این اقدام برای ایالاتمتحده و شرکای آسیاییاش روشن است. آنها باید برای کاهش عوامل مختلفی که میتوانند مانع ایجاد تعادل مؤثر شوند و پکن را به اشتباه به این نتیجه برساند که تلاش برای هژمونی ممکن است موفق باشد، تلاش کنند. با این حال، ایالاتمتحده و متحدانش باید به وضوح نشان دهند که تلاشی برای تهدید استقلال یا تمامیتارضی چین، تضعیف اقتدار حزب کمونیست چین یا سقوط اقتصاد چین ندارند. این اطمینانخاطر لازم است تا رهبران چینی به این نتیجه نرسند که چارهای جز دنبال کردن هژمونی ندارند، حتی اگر شانس موفقیت اندک باشد.
پیامرسانی مداوم ضروری خواهد بود. اگرچه سخنرانیهای اخیر جیک سالیوان مشاور امنیت ملی و جانت یلن وزیر خزانهداری به وضوح به منظور اطمینان دادن به پکن در مورد دامنه و هدف ایالاتمتحده بود، کنترل صادرات و سایر اقدامات اقتصادی، تلاش برای دادن نقش استراتژیک ناتو در آسیا و بیانیه پایانی نشست G-7، سیگنال متفاوتی را ارسال میکند؛ سیگنالی که میتواند تنشها را افزایش دهد.
در طول سه قرن گذشته در موارد متعددی، یک قدرت بزرگ به این نتیجه رسید که امنیتش مستلزم ایجاد موقعیت مسلط بر همسایگانش است.
همه این تلاشها به جز یکی بهطرز فاجعهباری شکست خورد. عاقلانه نخواهد بود که چین این تلاش را مجددا انجام دهد. ایالاتمتحده و متحدانش به همان اندازه جاهل خواهند بود اگر با اقدامات خودشان، ناخواسته پکن را متقاعد کنند که یک پیشنهاد مخاطرهآمیز برای هژمونی همچنان بهترین گزینه برایش است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد