17 - 04 - 2020
مبارزه ادامه دارد
«جهان صنعت»- با ورق زدن صفحات تاریخ و مرور سخنان، با فداکاری شخصیتهای مهم و تاثیرگذار مواجه میشویم که بازخوانی آنها یکی از راههای گرامیداشت روزهای بهیادماندنی، آرمانها، آرزوها و اهداف مردم در برهههایی از تاریخ کشورمان محسوب میشود. به راستی هر انقلابی به منظور رسیدن به اهداف و مقاصدی آغاز میشود. این اهداف، در بیان رهبران انقلاب و در شعارها و بیانیهها متبلور میشود. اهداف همه انقلابها، یکسان و در یک رتبه نیستند. بعضی اهداف متوسط و میانی و مقدمی هستند و برخی اهداف اصلی و نهایی هستند اما گذشت زمان و تغییر نسلها و حاکمان، ممکن است به تغییر و حتی تحریف عمدی یا سهوی اهداف انقلابها منجر شود به طوری که جای اهداف اصلی با اهداف میانی عوض شود و آنچه مقدمه و ابزار بوده، به عنوان هدف اصلی و نهایی دنبال شود.
انقلاب اسلامی ایران نیز از این قاعده و احتمال مستثنی نیست. اگر اهداف انقلاب، بازخوانی و بازگویی نشود، ممکن است به مرور زمان دچار چنین تغییرات و تحریفاتی شود. از این رو لازم است اهداف انقلاب را بازخوانی و گوشزد کرد تا ناخواسته دچار تحریف در اهداف متعالی انقلاب نشویم.
سالها مبارزاتی برای رسیدن به اهداف والای انقلاب شد، برای کاهش وابستگی کشور به بیگانگان، هدفی برای بر فراز نگه داشتن پرچم اسلام در کشور و اهدافی برای حفظ منابع و منافع ملی مردمی. حال با گذشت ۴۰ سال از این حرکت انقلابی باید دید مردم چقدر به خواستههای این مبارزه بزرگ رسیدهاند.
ارزشهای انقلابی از دل دو ریشه یعنی خدا و مردم بیرون آمده است؛ اولین ارزش برآمده، کار برای خدا و جلب رضایت خدا بود. خود را فراموش کردن و کار را برای خدا انجام داده بود. شهادتطلبی و ایثار و فداکاری، همه از کار برای خدا سرچشمه گرفته است.
ارزش دیگر، ولایت است که شامل ولایت خاصه که رهبری جامعه است و شبکه آن در سراسر کشور است و ولایت عامه که ولایت بین مردم با یکدیگر است. حضور مردم هم در صحنههای انقلاب، نماد و تبلور ظهور همین ولایت است؛ برادریها، دوستی و محبتها، وحدت و انسجام ملی از همین ولایت بود.
تلاش دشمنان در تضعیف ولایت برای قطع ارتباط مردم با خودشان و خدای خودشان است؛ بیدینی، بیاخلاقی، جوسازی علیه نظام، تفرقه، بالا بردن دشمنیها و…
و ارزش دیگر که از دل انقلاب اسلامی به وجود آمد، عدالت و شایستهسالاری بود. انقلاب اسلامی محیطی را درست کرد که شایستگان بر سر کار آمدند، قهرمانان گمنام به ظهور رسیدند، شهید بهشتی و مطهری و دهها قهرمان دیگر که امروز با گذشت بیش از ۴۰ سال از عمر بابرکت انقلاب هنوز یاد آنان زنده است.
در روزهای بزرگداشت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، بهانهای برای تکرار فعالیت مبارزانی ایجاد شده که هدفی جز به فرجام رساندن اهداف رهبرشان نداشتند.
باز اگر تکرار شود همچنان در رکاب حضرت امام و در راه حمایت از ایشان جان خود را میدهم. حمیدرضا نقاشیان متولد ۱۳۳۳ در تهران، یکی از انقلابیون مبارز در سالهای شکلگیری جمهوری اسلامی بود. بحث انقلابی شدن در وی از پنج سالگی به دلیل سیاسی بودن پدر و مذهبی بودن خانواده کلید خورد. فضای مذهبی- سیاسی را در خانواده آموخت و کمک کرد به اینکه در جلسات مذهبی نگاه سیاسی داشته باشد. این فعال سیاسی سال ۵۷ در مدرسه رفاه به عنوان سرتیم محافظ امام خمینی(ره) منصوب شد.
نقاشیان با ذکر بسمالله الرحمن الرحیم الحمدلله الذی هدانا لهذا وماکنا لنهتدی لو لا ان هداناالله گفتوگوی اختصاصی خود را با «جهان صنعت» آغاز کرد که در ادامه بخشی ازآن را میخوانیم.
چطور شد که وارد جریان سیاسی شدید؟
همینطور که جلسات پیش میرفت جریان سیاسی نیز بیشتر برایم جا میافتاد تا جایی که به نوعی سیاست
ضد رژیمی رسید. سال ۴۱ وقتی بحث رفتن علی امینی نخست وزیر رژیم شاهنشاهی مطرح شد حجم زیادی از مردم روحیه تصمیمات علیه مجلس و شاه داشتند. بستر فراهم شد برای قیام ۱۵ خرداد آن هم مصادف با دهه اول محرم، که برای حضور در دستجات عزاداری در بازار تهران به همراه داییای که علاوه بر فعال سیاسی، فعال اقتصادی در بازار بزرگ تهران بود شاهد وقایع فاجعهآمیزی بودیم که بر سر موجی از مردم معترض بود. تنها ۱۰ ساله بود ذهنم برای ورود به یک مبارزه آماده و کاملا سیاسی شده بود دیگر به جز آموختن قرآن در جلساتی حضور مییافتم که تنها با محوریت منویات امام برگزار میشد. هرچه گذشت به دنبال این موضوع بیشتر میگشتم.
برای من از سالهای ۵۳- ۵۲ طرز تفکر آنها کمکم مشخص شده بود. دورهای نیز فعالیتهای غیرجمعی داشتم و رساله حضرت امام (ره) را جمعآوری، چاپ و توزیع کردیم. در سال ۵۵ که مجموعه فجر تاسیس شد با اعضای این گروه شروع به همکاری کردم. بعدها شهید عباس ناطقنوری رحمتالله مجموعه ندای اسلام را تاسیس کرد و من با ایشان همکاری نزدیک داشتم و با هم این مجموعه را اداره میکردیم، سپس برای تولید و نشر بیشتر نوارها و بیانیههای حضرت امام (ره) و اینکه تنوعی هم در کارمان صورت بگیرد کانون نشر نهضت را با علی رسولیمحلاتی و محمد هنردوست راهاندازی کردیم.
همچنین توسط مرحوم عباس ناطقنوری به شهید بروجردی معرفی شدم و به مجموعه صف که گروهی توحیدی بود پیوستم و از سال ۵۶ با آنها همکاری کردم و در سه عملیات هم با آنها حضور داشتم و کار تدارکات و لجستیکیشان را انجام میدادم. انقلاب که پیروز شد مجموعه صف، مسوولیت حفاظت حضرت امام(ره) را بر عهده گرفت و من هم به عنوان خادم در خدمت حضرت امام بودم.
از ورود به مجموعه صف و سایر فعالیتهای مربوط به این جریان بگویید.
قبل از انقلاب به دلیل فعالیتهای زیرزمینیای که داشتم مدتی فراری بودم و ابتدا با گروه مجاهدین خلق کار میکردم اما در سال ۵۴ با افشا شدن جریانات و موضعگیریهای این گروه، مجموعهای از بچهمسلمانهای این گروه از این جریان جدا شدیم.
اعتقاد آنها به اسلام و مرجعیت باعث این تصمیم شد و نیز بعد هم سوابقی که در زندانها به وجود آمده بود کمک میکرد به اینکه این اعتماد به وجود نیاید. بعدا هم اثبات شد که این تصمیم بحق بوده است.
از سال ۵۱ یعنی هجده سالگی با آنها آشنا هستم. یک همسایه داشتیم بهنام آهنچی، دایی علی اقبالی از ردههای بالای سازمان بود. او مرا با سازمان آشنا کرد. اول اعلامیهها را برایشان پخش میکردم. از سال ۵۴ به بعد سازمان رسما اعلام موضع مارکسیستی کرد و البته قبل از آن نیز ما در خانههای تیمی در سالهای ۵۳- ۵۲ با نماز خواندن آنها هم مشکل داشتیم و بعضی از آنها ما را مسخره میکردند. تنها نکته مشترک ما که باعث میشد در این خانههای تیمی بمانیم، مبارزه با رژیم شاه بود. تو مبارزه یک حس ماجراجویی بود. ما دوست داشتیم قهرمان شویم، لذا مشتاقانه دنبال میکردیم.
اما بعد که اعلام مواضع شد و یکسری از بچهها مسیرشان را جدا کردند، روحانیت تکلیف خود را با اینها روشن کرد. مجاهدین دیدگاههای سنتی روحانیت را اصلا قبول نداشتند و امام را هم به عنوان یک مبارز سیاسی میدانستند، نه یک مرجع دینی و کسی که میتواند تاثیر جهانی برای احیای تمدن اسلامی داشته باشد.
اساسا اعتقاد به اسلام نداشتند و به صراحت در حرفهای خود این مطالب را میگفتند. اقتصادی که عسگری (از مجاهدین خلق) در کتاب اقتصاد به زبان ساده نوشت، از تفکر مارکس گرفته شده بود. زیرا مبانی تحول کمونی را در اقتصاد دخیل دیدند و همان را پایه تضاد در طبقات تشریح کرده و نهایتا به یک جامعه بیطبقه میرسند، بورژوازی را محکوم میکنند و میرسند به یک فضای کاملا سوسیالیستی.
این را به عنوان یک الگوی بهینه تفکر اقتصادی که امروز لازم است به دنیا ارائه شود، عرضه میکنند. طبیعتا این مدل مورد قبول بسیاری از علما نبود. البته بعضی از آقایان جذب شده بودند اما قاطبه علما که خمیرمایه عمیق اسلامی داشتند این تفکرات را قبول نداشته و میدانستند التقاطی و کفرآمیز است. اما افرادی مانند آقای لاهوتی و آقای طالقانی و خوئینیها آنها را قبول داشتند و این حساسیتی که آقای مطهری و شاهآبادی و مفتح یا امثال اینها نسبت به مجاهدین خلق نشان میدادند در آقای طالقانی و لاهوتی و موسویخوئینیها نبود.
چی شد که شما را سر تیم محافظ امام کردند.
ابتدای ورود حضرت امام (ره) اقامتگاهی که برای ایشان در نظر گرفته شده بود مدرسه رفاه بود اما متاسفانه گروهی که حفاظت مجموعه اقامتگاه را بهعهده داشت، گروه لطفالله میثمی از بچههای مجاهدین خلق بود که این هماهنگی توسط شهید بهشتی صورت گرفت. اما این کار با نیت کاملا خالصانه و به اعتبار اینکه این بچهها را از مجاهدین خلق جدا کنند صورت گرفت. ولی این اعتماد برای اینکه رهبر انقلاب را به دست آنها بسپارند در بقیه آقایان وجود نداشت و مرحوم شاهآبادی، مرحوم مطهری و منتظری نسبت به این کار معترض بودند به همین دلیل آن مجموعه، حفاظت از مرکزیت اقامتگاه و جان حضرت امام (ره) را به مجموعه صف سپردند.
برای ورود حضرت امام کارها به پنج قسمت تقسیم شده بود، استقبال از امام در کرسی بهشت زهرا و اقامتگاه دست گروه صف بود. فرودگاه و مسیر حرکت با گروههای دیگری بود که مرحوم شهید بهشتی فرودگاه را مدیریت کردند و تیم آن را تعیین نمودند. تعدادی از بچههای مدرسه علوی و تیمی از بچههای نهضت آزادی مسوولیت اداره فرودگاه را به عهده داشتند. مسیر حرکت هم در اختیار آقای رفیقدوست و یک تیم از موتلفه سپرده شده بود. فرودگاه و مسیر حرکت در اختیار ما نبود. تنها حفاظت بهشت زهرا و اقامتگاه، آن هم مجموعه مرکزیاش در اختیار بچههای گروه صف بود.
از فراز و نشیبها و اتفاقات ورود رهبر کبیرمان به کشور و حضور ایشان بگویید.
تنها یک شب حضرت امام (ره) در مدرسه رفاه ماندند، وقتی ایشان روز ۱۲ بهمن وارد ایران شدند جمعیت نگرانی از صبح تا شب منتظر بودند و با افکار بسیار پریشان که چه اتفاقاتی میتواند رخ دهد؟ در آنجا حضور داشتند. نگرانی و ذهن آشفته ما نشأت گرفته از وقایع روز هشتم بهمن بود. چون آن روز هم اعلام شده بود حضرت امام (ره) میخواهند از پاریس به تهران بیایند اما بختیار فرودگاه را بسته و اجازه ورود به حضرت امام را نمیدهد. مردم هم تظاهراتکنان خیابان انقلاب را پر کرده و با جمعیت میلیونی به سمت میدان آزادی و از آنجا به سمت فرودگاه حرکت میکردند.
ما در اقامتگاه بودیم که شهید بهشتی آمد و گفت من در این جریان، فتنه و توطئهای حس میکنم. کسی میخواهد مردم را به سمت فرودگاه ببرد و این ممکن است توطئهای باشد که دوباره روز ۱۷ شهریور اتفاق نیفتد. اگر مردم به فرودگاه برسند دیگر کسی جلودارشان نخواهد بود و میریزند در و پنجره را میشکنند به اعتبار این که میخواهند فرودگاه را باز کنند و چون منطقه هم نظامی است، نیروهای بختیار به خود اجازه میدهند از این کار ممانعت کنند، ممکن است حادثهای به بار بیاید که ورود حضرت امام را به کلی به تاخیر بیندازد. شهید بهشتی این موضوع را برای آیتالله ربانی املشی و آیتالله طاهری خرمآبادی و آیتالله مهدویکنی در حضور من و در اقامتگاه مطرح کردند.
در مدرسه رفاه به این سه بزرگوار ماموریت دادند که به اتفاق ما که یک تیم بودیم به منطقه برویم و جلوی این کار یعنی تظاهرات مردم به سمت فرودگاه را بگیریم. ما مینیبوسی در اختیار گرفتیم و به دلیل ازدحام جمعیت از بیراهه رفتیم. جمعیت از میدان انقلاب تا میدان آزادی را پر کرده بود و مردم داشتند به سمت فرودگاه میرفتند تا آنجا را تصرف کنند. ما از بیراهههای شمال تهران حرکت کردیم و از باغ فیض سردرآوردیم و از شمال میدان آزادی وارد شدیم که آن موقع میگفتند میدان شهیاد.
چطور شد که توانستید توطئه را خنثی و مردم را در مسیر درست هدایت کنید.
کار ما از آنجا شروع شد، رفتیم روی مینیبوس و شروع کردیم به شعار دادن و مردم را متوجه شخصیتهایی که درون مینیبوس بودند کردیم. اعلام میکردیم مردم توجه داشته باشید توطئهای در کار است، اتفاقی دارد میافتد و شیاطینی دارند شما را به سمت فرودگاه راهنمایی میکنند، ما از پاریس پیغام داریم که حضرت امام سه چهار روز آمدنشان به تاخیر افتاده کسی به سمت فرودگاه نرود ما از طرف اقامتگاه به شما این مطلب را میگوییم. این اتفاق خوشبختانه با فضل و کرم پروردگار نیفتاد و شاخصین مردم به این ندا گوش دادند و شروع کردند جمعیت را دور مینیبوس ما جمع کردند. این اولین و شاید آخرین تظاهراتی است که از میدان آزادی به سمت میدان انقلاب شکل گرفت. ما آمدیم جلوی مردم و شروع کردیم به شعار دادن.
بیدار و هشیار کردن مردم که توطئهای در کار است، مواظب باشید. این توطئه میخواهد مردم را ببرد داخل فرودگاه و در آنجا حادثهای بیافریند که اصلا آمدن امام به تاخیر بیفتد هشیار باشید و نگذارید این اتفاق بیفتد، این را به مردم گفتیم و آنها از ما حمایت کردند. آیتالله مهدوی را به همراه آیتالله ربانی املشی و خرمآبادی به روی ماشین بردم، مردم آنها را شناختند.
این فضا، فضایی شد که مردم را از فرودگاه برگرداندیم و آوردیم به سمت میدان انقلاب. ما با خیلی اتفاقات عجیب و غریب مواجه بودیم که حس میکردیم، تحلیل میکردیم اما تبیین آن برای مردم میسر نبود. ساواکیها از این که مردم از تظاهرات به سمت فرودگاه برگردند جلوگیری و ممانعت میکردند. حتی ۴- ۳ دفعه قصد داشتند ماشین ما را معلق کنند. میکروفون در دست من بود و چند مرتبه نزدیک بود که از آن بالا بیفتم. مردم آنها را عقب میزدند و ساواک به بهانه اینکه اینها میخواهند نگذارند امام بیاید این کار را میکردند و آشوب درست میکردند.
از روز ورود حضرت امام به کشور بگویید؟
روز ۱۲ بهمن برای ورود حضرت امام (ره) به فرودگاه تهران طبق آرایشی که برای فرودگاه انجام شده بود بچههای نیروی هوایی باید میرفتند استقبال و حضرت امام را پیاده میکردند و داخل ماشینی که آماده شده بود میبردند به داخل سالن فرودگاه؛ حفاظت بیرونی با آنها بود از این طرف هم حفاظت سالن با بچههای نهضت آزادی بود. ما خیلی نگران بودیم که هر لحظه ممکن است حادثهای رخ دهد و این اتفاقات و همه مسائل بر عکس شود تا عصر اتفاقات و تحلیلهایی را که به ذهن آدم خطور میکرد و نگران میشدیم به جان خریدیم، تا اینکه آقا رسیدند و وقتی تشریف آوردند یک مقدار سکینه خاطر پیدا کردم که سالم هستند و تشریف آوردند. البته در همان اقامتگاه یک عدهای ریختند دور امام و فضایی را به وجود آوردند که من نگران شدم.
از لحظه دیدارتان با حضرت امام بگویید
چهره ایشان از ذهنم بیرون نمیرفت. دیدار دوم من با ایشان در ۱۲ بهمن وقتی که آمدند داخل اقامتگاه صورت گرفت و احساسم در آن روز با دیدار اول بسیار متفاوت است. حسم در اولین دفعه، دیدار با یک مرجع تقلید و مرد تبعید شده سیاسی با دیدگاههای مذهبی و تفکر سنتی بود. اما در طول سالهای ۵۵ تا ۵۷ تحول فکری بسیار زیادی در ایران و جهان در خصوص شخصیت امام پیدا شد و ایشان مبارزه را علنی کرده و بخشی از خود را بروز دادند، جایگاه ایشان بین دانشگاهیان و جوانان نسبت به سال ۵۴ و ۵۵ بسیار تغییر کرد.
به همین دلیل روزی که حضرت امام (ره) حول و حوش غروب وارد اقامتگاه شدند جذبه اولیه ایشان همه وجودم را مال خود کرد و آن جذبه در من تاثیری گذاشت که هنوز هم که هنوز است زنده بوده و ریشه وجود مرا در بردارد. ایشان را مثل یک فرشته مثل یک ناجی مثل یک کسی که برای پاسخ دادن به همه سوالها آمده در وجودم گرفتم. حس میکردم با یک کسی روبهرو هستم که همه مکنونات فکری من را میشناسد و من هم تمام وجود او را میشناسم، یعنی احساس میکردم نگاه ایشان در من نفوذ داشته و این جذبه و نور روحانی، من را تسخیر خود کرده است. این تسخیر در مورد هیچ کس دیگری در زندگی من اتفاق نیفتاد و اتفاق نادری بود.
این روزهای شاد و در عین حال پر التهاب تنها با ورود امام خلاصه نمیشد تا پیروزی انقلاب در این فرصت چه کردید.
آقای مطهری مدرسه علوی را آماده کردند. شاخصترین مجموعهای که در آمادهسازی اقامتگاه دوم امام کمک داشت شهید مهدی عراقی بود. از این رو رفتن به مدرسه علوی و اقامتگاه صورت گرفت و دیدارها از همان لحظه در آنجا شروع شد.
از روز ۱۳ بهمن صبح رفتیم و تا روز سیزدهم اسفند در علوی بودیم که در کل سی روز شد. کادر حفاظت بیرون مجموعه در اختیار موتلفه بود و کماکان تیم ما هم حضور داشت. اقامتگاه یکی از کلاسهای مدرسه علوی بود، بعدها یک راهی را باز کردیم به منزل یکی از همسایگان و در آنجا به طور مخفی اقامت میکردند. ما رفتوآمد به منزلها و مجموعه پلهها را برای ورود به طبقه پایین و نمازخانه در اختیار داشتیم.
بسیاری از امور توسط مرحوم حاج احمد آقا مدیریت میشد. هماهنگیها توسط ایشان صورت میگرفت، یعنی اگر شورای انقلاب فعالیتی، کاری یا پیشنهادی به ذهنشان میرسید به احمدآقا میگفتند و توسط ایشان با امام مطرح میشد. بعد از این مرحله است که دخالت فیزیکی و حضوری امام صورت میگرفت که اگر لازم است با کسی ملاقات کنند یا مصاحبهای، سخنرانی کنند یا اقداماتی را انجام دهند. شهید بروجردی مشغول سه کار شدند. اول مشغول به ساماندهی آموزشی بچههایی شدند که پراکنده بودند و این ۱۵۰ نفر عضو مجموعه صف،۷۰ درصدشان بچههایی بودند که همدیگر را نمیشناختند.
کاری که محمد بروجردی در آن ایام انجام داد، شروع کرد بچهها را جمع کردن، طبقهبندی کردن، ضرورتهای آموزشی را طراحی کردن و نهایتا وارد کردن آنها به حوزه ورزشهای زرمی و بعد هم جذب کمیته کردن این نیروها. یعنی به محض اینکه کمیتهها تشکیل شد، محمد بروجردی حوزه بزرگی از شهر تهران را بهعهده گرفت و این بچهها را در آن حوزهها فعال کرد. بعد هم آنها را تقسیم کرد به جاهای مختلف چون بعضی از اینها واقعا از نظر آموزش نظامی حرفهای بودند و هر کدام میتوانستند در یک کمیته منشأ فعالیت و اثرهای بزرگی شوند.
۲۱ بهمنماه، روزی است که تا ظهر در اقامتگاه اتفاقی نیفتاد، ولی شهر بسیار شلوغ بود. مردم بعضی کلانتریها را گرفته بودند و همین موجب شد از ظهر به بعد دولت اعلام حکومت نظامی کند که مردم از ساعت دو بعدازظهر به بعد به منازلشان بروند و کسی از خانهاش بیرون نیاید. بعد هم حضرت آن بیانیه مشهور را دادند. بیانیه را خود امام نوشتند و من آوردم بیرون و دادم به دست دوستانی که کار انتشاراتی میکردند. یک مجموعه انتشاراتی بزرگی درست شده بود در دبیرستان دخترانه علوی؛ روبهروی اقامتگاه بهاندازه ۱۰۰ متر بالاتر آنجا کار انتشارات و تدارکات لجستیک صورت میگرفت.
همان موقع مردم شروع کردند تلفنی به هم خبر دادن، هر کس هر جور که میتوانست این بیانیه را برای دیگران نقل میکرد. تاثیر آن هم این بود که مردم در خیابانها ماندند و به جای اینکه بروند داخل خانههایشان، ریختند داخل پادگانها و این عکسالعمل جذاب و ماندگار و به نظر من استثنایی حضرت امام موجب پیروزی انقلاب بر ارتش و ته مانده دولت بختیار شد.
آیا سابقه زندان و شکنجه در دوران فعالیت سیاسی داشتید
به دلیل اینکه مورد تعقیب بودم چند روزی را در یکی از شهرهای جنوب کشور مخفیانه زندگی کردم. در مدتی که به صورت مخفیانه زندگی میکردم، شش روز غیر قانونی به کشور عراق رفتم. جریان هم از این قرار بود که فردی در مجموعه ما نفوذ کرده بود و از شهید عباس ناطقنوری پاسپورت من را گرفته بود تا برایم ویزای عراق بگیرد ولی بعد معلوم شد آن شخص همکار ساواک بوده و پاسپورتم در اختیار ساواک قرار گرفت. لذا غیرقانونی رفتم. به هنگام اقامت در کشور عراق به شهر نجف رفتم و یک شب حضرت امام را در منزلشان و دو شب دیگر در حرم حضرت امیر(ع) ملاقات کردم، ولی چون اجازه نداشتم نزدیک شوم فقط ایشان را از دور زیارت کردم.
سر تیم محافظت شما تا زمانی بود که حضرت امام در تهران بودند. با اقامت ایشان در قم دیگر شما در تیم حفاظت نبودید. علت را توضیح بفرمایید.
بله پس از ورود حضرت امام به قم برای انجام کار دیگری مامور شدم. علتش هم این بود که روز دوم مراسم شهادت استاد مطهری در مدرسه فیضیه قم، آقای هاشمیرفسنجانی در سخنرانی خود حزب توده را مخاطب قرار دادند و به آنها پرخاش کردند که شمایید دارید از این کارها میکنید. تحلیل ایشان هم این بود که آنها میدانند یک ایدئولوگ چه تاثیری میتواند داشته باشد. آنها هستند که میدانند اگر مطهری از بین برود برای انقلاب اسلامی چه هزینه بزرگی حادث میشود. با این تحلیل، آقای هاشمی شروع کردند با حزب توده برخورد کردن.
من از قبل انقلاب در جلسات گروه فرقان گهگاه حضور داشتم و شناخت نسبی نسبت به تفکر آنها داشتم. همچنین بخش زیادی از اطلاعات آنها را از طریق شهید بزرگوار و مظلومم، عباسعلی ناطقنوری به استاد شهید مطهری میرساندم و حتی از جانب ایشان ماموریت پیدا کرده بودم که در این جلسات باقی بمانم و اطلاعات آنها را به ایشان برسانم. شهید مطهری تفکر آنها را شقوقی از ریشههای ماتریالیسم میدانستند و با آنها در مقدمه چاپ دوم کتاب علل گرایش به مادیگری برخوردی صریح و جدی کردند. با توجه به این شناخت نسبی که داشتم در همان جلسه ختم در مدرسه فیضیه، در گوش حضرت امام گفتم آقای هاشمی اشتباه میکنند، این جریان مربوط به گروه فرقان است که مذهبی هستند.
حضرت امام خطاب به من فرمودند: مگر تو اینها را میشناسی؟ گفتم: بله، شهید مطهری هم خوب اینها را میشناختند. آقا گفتند: به آشیخ اکبر بگویید بعد از اتمام جلسه به خانه ما بیایند. بعد از مراسم آقای هاشمی را مطلع کردیم. آقای هاشمی به منزل امام تشریف آوردند. من به امام توضیح دادم که گروه فرقان چه کسانی هستند و چه کارهایی میکردند و دیدگاهش چیست، توضیح دادم که انحراف و اشتباه آنها کجا بوده و چگونه شهید مطهری با آنها برخورد کرد و نهایتا از چه زمانی بغض و کینه مطهری را پیدا کردند. به امام گفتم این مشی و منش که آقای قرنی و مطهری را ترور کردهاند نشأت میگیرد از تفکر متدولوژیک چپمآبانه در جامعهشناسی اسلامی و جعل عناوین زر، زور و تزویر مرحوم شریعتی که یک بحث انحرافی او بود.
امام باز هم خطاب به من فرمودند: شما که اینها را میشناسید، بروید و این موضوع را جمع کنید چون آنطور که شما میگویید اینها قصد ترور تمامی ما را دارند و حتی در منزل آقای بهشتی هم رفت و آمد دارند. گفتم: بله، آقای بهشتی ۲، ۳ نفر از اینها را خوب میشناسد. حتی کسی که در خانه شهید بهشتی رفت و آمد داشت قاتل شهید قرنی بود که در زمان محاکمه معلوم شد. آقای هاشمی هم با شنیدن این صحبتها حرفهای من را تایید کرد و گفت: حمید آقا کار خودتان است. بیایید تهران و شروع کنید. من به تهران آمدم و ابتدا رفتم خدمت آقای بهشتی و از ایشان اختیارات گرفتم. خدمت آقای مهدویکنی جهت گرفتن امکانات رفتم. سراغ آقای آشیخ علیاکبر ناطقنوری جهت گرفتن کمک فکری و سازماندهی رفتم. یک مجموعه اطلاعاتی کوچکی را تشکیل دادیم و شروع کردیم با این جریان برخورد کردن و تا از بین بردن این گروه تلاش کردم.
در واقع میتوانم بگویم سر تیم حفاظتی حضرت امام را تا بعد از شهادت آقای مطهری بهعهده داشتم که بعد از آن مامور جمعآوری گروه فرقان شدم و سپس در زمان جنگ با آقای رفیقدوست کار کرده و در زمان تشکیل وزارت اطلاعات دورهای کوتاه با آقای ریشهری و بعد تا سال ۶۶ با آقای ناطق در وزارت کشور بودم. از سال ۶۶ تا امروز هم در بخش خصوصی هستم و بیشتر کار فرهنگی میکنم.
آیا به تمام اهدافی که برای آن انقلاب شد رسیدیم.
انقلاب و مبارزه برای پیروزی انقلاب هنوز ادامه دارد. ما برای اهداف بزرگی انقلاب کردیم. حضرت امام با استدلالهای اسلامی و برای رفاه و آسایش مردم، حضور مردم و کوتاه شدن دست بیگانگان از سرمایههای کشورمان این جنبش را تا سر حد پیروزی ادامه داد. ما نیز هنوز به پیروی از راه ایشان به مبارزه برای نهایی شدن تمام اهداف مبارزه میکنیم.
امروز شاید به تمام اهدافمان نرسیده باشیم اما این را میدانیم که کشورمان همچنان پابرجا و بدون دخالت بیگانگان اداره میشود. هرچند باید بهاندازه همین چهل سالی که گذشت مبارزه کنیم چراکه هدف ما هدف حضرت امام و هدف رهبر انقلاب و کشورمان بسیار والاست.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد