28 - 04 - 2020
غم فراق ستوده
محمد تاجالدین- سال گذشته و چند شب مانده به تحویل سال، وقتی داشتم لای جمعیت روانِ حد فاصل فلکه اول و دوم صادقیه له میشدم و دو دستی جیبهایم را چسبیده بودم تا شب عیدی به خاک سیاه ننشینم و همزمان چشم از رفقایم که در خیل جمعیت شناور شده و داشتند نفسهای آخرشان را میکشیدند برنمیداشتم تا مجبور نباشم تنها مسیر خانه را گز کنم، چیزی در وجودم فریاد میزد: دیگه بدتر از این نمیشه!
اما چه کنیم که روزگار هر سال آسی برای ما رو میکند و بهمان میفهماند زرشک! کور خواندهای. کائنات برای ایرانی جماعت همیشه چیزی در آستین دارد. هرچند نمیشود ناشکری کرد.
به قول وزیر محترم کشاورزی خدا را شکر همین هم هست! منظورم همین نفس منقطع و آغشته به نیکوتین است که دو تا یکی میرود و گاهی خیال آمدن ندارد.
الان چند روز است عزای ۱۳ روز تعطیلی نوروز را گرفتهام. چه کنم؟ نه حوصله فامیلبازی دارم و نه خیال مسافرت. نه تحمل خانه نشستن دارم و نه شوق بیرون رفتن. چه میشد اگر انسان دکمه خاموش و روشن داشت. یا بهتر از آن یک ساعت برنارد یا چیزی شبیه به آن که میشد زمان را با آن جابهجا کرد.
چه کسی فکرش را میکرد به جایی برسم که غم فراغ ستوده را داشته باشم.
ستودهای که پاک رشتی شده و حالا میخواهد سیزده روز عید را دور از پایتخت بگذراند. تا وقتی تهران بود خیالم کمی آسوده میزد. پیش خودم میگفتم نگران نباش.
هنوز یک نفر در این شهر چند میلیونی از تو بدبختتر است و کنج اتاقش نشسته و سقف را تماشا میکند و سبیلهایش را میجود.
اما او حالا توی رشت و در هوای بارانی شهر باران کنج اتاقش نشسته و سقف را تماشا میکند و سبیلهایش را میجود. خوش به حال رشتیها. الان بدبختترین آدم آن حوالی میتواند دلخوشی کوچکی را تجربه کند و پیش خودش بگوید درست است که چیزی برای از دست دادن ندارم و دیگر امیدی به زندگی نیست و سال ۹۸ از سالهای قبل بدتر است و دلار و وگوشت و مرغ و هزار کوفت و زهرمار دیگر قرار است دمار از روزگارمان در آورد، اما خدا را شکر شنیدهام یک بابایی به اسم ستوده همین حوالی ساکن شده و حالا کنج اتاقش نشسته و سقف را نگاه میکند و سبیلهایش را میجود و از من خیلی بدبختتر است.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد