6 - 05 - 2018
سیب خاطرهانگیز
پرویز ملک مرزبان-درجوار آرامگاه
گِلِه محله بابل روزهای پنجشنبه بازار میوهوترهبار دایر میشود.
چند وقت پیش که برای زیارت اهل قبور به آنجا رفته بودیم، به سمت بازار برای خرید سیب میرفتم که مکالمه دو نفر راشنیدم، آنکه پشتش به من بود، از فروشندهای که گل میفروخت سوال کرد: شما آقای زند را میشناسید. آن مرد گفت: بله ایشان در دانشگاه استادم بودند. از کنارشان رد شدم و شنیدم که آن دیگری با صدای بلند گفت: خب من هم زند هستم.
تا برگردم و به چهرهاش نگاه کنم با خود گفتم آیا او محمد زند است یا سامان زند است یا میلاد زند. نه... صدایش شبیه هیچ یک از آنها نیست، برگشتم و به چهرهاش باتعجب نگاه کردم، به نظرم غریبه مینمود اما آشنا بود و قبل از آنکه چیزی بگویم آغوش مهربانیاش را گشود و هر دو یکدیگر را در آغوش گرفته و بوسیدیم، درهمین فاصله اندک، او را که هیچوقت ندیده بودم، شناختم. گفت: مهیار هستم، مهیار زند. با خود گفتم چقدر در شبکههای مجازی ما به هم نزدیکیم و از هم دور. سالها بود که با او در شبکه اینستاگرام مراوده داشتم ولی یکدیگر را ندیده بودیم. این هم از محاسن اینترنت.
گفتم اینجا چه میکنید؟ فرمودند: برای خریدن سیب آمدهام. گفتم برای خرید سیب از آمل تا اینجا آمدهاید؟ فرمودند نوعی از سیب را فقط در اینجا میفروشند که در هیچ جا پیدا نمیشود! کنجکاو شدم، با هم به دکه سیبفروشی رفتیم سیب بیرنگورویی را نشانم دادند که از همه سیبها گرانتر بود و گفتند بهترین و آبدارترین و خوشمزهترین سیبی است که تا به حال خوردهاید. با تردید چندکیلویی خریدم.
وقتی یک دانه از سیبها را خوردم، دیدم حرف ندارد تا جایی که میارزد به خاطرش این همه راه آمد.
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد